وَ جَامِعِ الطَّرَفِين وَ نَزيلِ الحَرَمِين رُكنِ الدّينِ وَ أصلِ المُسلِمين شيخ عبداللّٰه يافعي طابَ ثَراه. نام شریفش عبدالله بن اسعد الیافعی، کنیه وی ابوالسّعادات و لقب وی عفیف الدّین است. وی را به مناسبت طول اقامتش در مکّه و مدینه «نزیل الحرمین» نیز لقب داده‌اند. مولدش یافع که ناحیه‌ای از یمن است و از این رو معروف به یافعی شده است. وی از اکابر مشایخ و مرجع بسیاری از عرفا و بزرگان و جامع علوم ظاهری و باطنی بوده است. از شش نفر از مشایخ ارشاد سلاسل طریقت عصر خود خرقه کرامت و اجازه ارشاد و هدایت دریافت داشته است: نخست: جناب شیخ صالح بربری، دوم: برهان الدّین بن علی العلوی، سوم: رضی الدّین ابراهیم ابی محمد طبری مکّی، چهارم: شیخ نجم الدّین عبدالله اصفهانی، پنجم: شهاب الدّین احمد شاذلی، ششم: شیخ نورالدّین علی بن عبدالله الصّوفی. علّو مراتب باطنی و اعتلای درجات عرفانی وی را همین بس که چون شاه سید نعمت‌الله ولی در دامن تربیت او پرورش‌یافته و به درجهْ کمال رسیده است.

جنابش را در علوم ظاهری نیز تصنیفاتی و تالیفاتی است. در اصول دین و تفسیر و تصوّف و تاریخ و غیره، که بسیار برای طالبین نافع و هریک تمامی مقصود مؤلف را جامع است. از آن جمله مرآت الجنان فی معرفة حوادث الزمان که معروف به تاریخ یافعی است، از این رو ایشان را از مورخین بزرگ اسلامی نیز می‌دانند. دیگر روضة الرّیاحین، و دیگر درّالتنظیم فی حقایق القرآن العظیم، و دیگر الارشاد والنظر فی ذکرالله تعالی دیگر نشر المحاسن العالیه، دیگر بدیع العلل المنفصله فی الّرد علی المعتزله، دیگر کفایة المعتقد، دیگر نثرالریحان دیگر الشماس المعلم و نیز دیوان نظمی موسوم به کتاب الدّر.

سال رحلت وی را به اختلاف از هفتصد و پنجاه تا هفتصد و شصت و هشت ذکر کرده‌اند، ولی آنچه در ریحانة الادب ذکر شده و اصّح به نظر می‌رسد، در آنجا رحلت آن جناب را در هفتصد و شصت ذکر می‌کند و جمله «مخدوم اهل دل» را ماده تاریخ می‌گوید، به هر حال مدّت تمکّن وی بر اریکه هدایت و ارشاد، نظر به اختلاف تاریخ و فوت پنجاه یا پنجاه و شش سال بوده است. آن جناب منصب خلیفة الخلفائی و جانشینی خود را به جناب شاه سید نعمت‌الله ولی واگذار فرموده و وی را عهده‌دار احیاء سلسلهْ علیه نمود.

مشاهیر معاصرین آن جناب از عرفا و مشایخ:

  1. ابو عبدالله محمد مشهور به ابی مطرف اندلسی
  2. جمال الدّین ابو عبدالله محمد الذّهبی
  3. شیخ مسعود الجاوی
  4. نجم الدّین عبدالله بن محمد اصفهانی
  5. شیخ علاء الدوّله خوارزمی
  6. امیر سید علی همدانی
  7. شیخ کمال خجندی

از علماء و فقهاء:

  1. احمد ابی محمد عبدالحلیم بن تیمیه شهیر به ابن تیمیه فقیه حنبلی که عقاید وهابیان نیز بر اصول عقاید او مبتنی است
  2. ابو عمر عزّالدین عبدالعزیزبن محمدبن ابراهیم مشهور به ابن جماعه عالم شافعی
  3. مسعود بن عمر ملقب به سعدالدّین معروف به ملاّ سعد تفتازانی

از سلاطین و امراء:

  1. سلطان ابوسعید بهادر خان مغول

از شعراء:

  1. خواجه حافظ شیرازی
  2. شیخ کمال‌الدین مسعود خجندی

شطری چند از فرمایشات وی:

فرمود که در اوائل حال مردّد بودم که به طلب علم روح که موجب فضیلت و کمال است بشتابیم یا به عبادت روآورم که مثمر حلاوت طاعت و سلامت از آفات قیل و قال است. در این کشاکش و اضطراب مرا نه خواب ماند نه قرار، کتابی داشتم که روز و شب به مطالعه آن می‌گذراندم، در این بیقراری آن را بگشودم، در وی ورقی دیدم که هرگز تا آن ساعت ندیده بودم و در آن ورق بیتی چند که از کسی نشنیده بودم و این بود آن ابیات:

کُن عن هُمومِکَ مُعرِضاً

وَ کّلِ الأَمرَ اِلي القَضاء

فَلَرُبّما التّسع المضیق

و لَرُبّما افاق القضاء

و لَرُبَّ امرِ متعب

لَکَ في عواقِبِه رضا

اللهُ يفعَلُ ما يشاء

فلا تَکُن مُتِعَرّضا

چون آن ابیات خواندم، گویی آبی به آتش زدند و شدّت حرارت و اضطراب مرا نشاندند.

از کرامات وی:

شیخ علاء الدین خوارزمی گفت که شبی در بعضی از بلاد شام در خلوت خود بعد از نماز عشاء بیدار نشسته بودم، در خلوت از اندرون بسته، دو مرد دیدم با خود در خلوت، ندانستم از کجا درآمدند. ساعتی با من سخن گفتند و با یکدیگر ذکر احوال فقرا کردیم و آنان ذکر مردی از شام کردند و بر وی ثنا گفتند که نیک مردی است، اگر بدانستی که از کجا می‌خورد، بعد از آن گفتند سلام مرا به مصاحب خود عبدالله یافعی برسان. گفتم: او را از کجا می‌شناسید که وی در حجاز است؟ گفتند: بر ما پوشیده نیست و برخاستند و به سوی محراب پیش رفتند. پنداشتم که نماز خواهند گزارد و از دیوار بیرون رفتند!


  1. روی از هموم بگردان و امور را به قضاء الّهی واگذار کن، که چه‌بسا تنگنائی که عاقبت به فراخنائی تغییر می‌یابد و قضایای ناخوشایند به راحتی می‌گراید، و چه‌بسا اموری که به نظر رنج‌آور می‌آید، ولی عاقبت خوب و راضی‌کننده دارد، خدا آنچه بخواهد می‌کند ناخشنودی عباد اثری ندارد پس تو اعتراض مکن.  ↩