وَ مَشرِق الأنوَارِ وَ مَشرِقِ الأسرَارِ وَ زَينِ الأبرارِ وَ شَرَفَ الأخيَار سعيد بن سلام شيخ ابي عمران المغربي طابَ ثَراه. کنیه دوم وی ابوعثمان، نام شریفش سعیدبن سلام. جنابش اصلاً اهل قیروان مغرب است، به این جهت به سعیدبن سلام المغربی اشتهار داشته. در جوانی بسیار مایل به سواری و شکار و پیوسته در یکی از جزایر به صید افکندن اشتغال داشته، و ابتدای ورود وی در وادی سیر و سلوک چنین بوده که فرمود: روزی در شکارگاه از کاسهٔ چوبینی که همیشه ظرف شیر من بود خواستم مقداری شیر بنوشم، سگی که همواره در شکارگاه همراه من می‌بود بانگ بسیار بر من زد و بر من حمله نمود، چنانکه مرا از شیر خوردن مانع آمد. چون پس از لحظه‌ای بار دیگر قصد کردم که از شیر بنوشم باز حمله کرد و مانع شد. در دفعه سوّم که جدّاً تصمیم به خوردن شیر گرفتم حیوان پیش‌دستی نموده سر در کاسه شیر نهاد به خوردن آن مشغول شد. فاصله‌ای نکشید که از خوردن شیر آماس کرده و بمُرد. بعد از تفحص معلوم شد که ماری سر در شیر نهاده و زهر داخل آن کرده بود، سگ این را دیده و خود را فدای من نموده. چون چنین دیدم حال بر من بگردید و ترک همه چیز کردم و توبه نموده و در وادی طلب درآمدم.

در تذکرة الاولیاء در حالات آن جناب ذکر کرده که شیخ ابوعثمان در اوّل حال بیست سال عزلت از خلق گزیده و در بیابانها گذرانیده چنانچه در آن مدّت حس آدمی نشنید و از ریاضت و مشقت، جسم وی بگداخت، آنگاه به او فرمان صحبت آمد و گفتند: با خلق صحبت کن. گفت ابتدای صحبت با اهل خدا و مجاوران خانهٔ وی کنم که مبارکتر بود. قصد مکّه کرد. مشایخ و اعیان از آمدن وی، مخبر و به استقبال بیرون آمدند؛ وی را یافتند به صورت مبدل شده و به حالی که جز رمق خلقت بر وی چیزی نمانده. گفتند با ابوعثمان بیست سال بر این صفت زیستی که ذرّیات آدم در روزگار تو حیران شدند، ما را بگوی تا چرا و به کجا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟ فرمود: بسُکر رفتم و نومیدی یافتم و به عجز باز آمدم، رفته بودم تا اصل ببرم آخر دست من جز به فرع نرسید. ندا آمد که یا اباعثمان گرد فرع می‌گرد و در خیال مستی مباش چه اصل بریدن نه کار تو است و محو حقیقی دور است سپس نومید بازآمدم.

جنابش مدّتی شاگردی ابوالحسن دینوری نمود و با حبیب مغربی و ابوعمر زجاجی و ابوعمر نهرجوری مصاحبت فرمود. بالاخره بر دست قطب وقت شیخ ابوعلی کاتب توبه و تلقین یافته و در تحت تربیت آن جناب تکمیل و مأذون به ارشاد و شیخ المشایخ و جانشین وی گردید.

جنابش سالها در مکّه معظّمه مجاورت نموده، پس از آن جا به نیشابور آمده و پس از چندی شیخ ابوالقاسم گورکانی را که از طرف وی اجازه ارشاد داشت به خلافت و جانشینی خود تعیین و در سال سیصد و هفتاد و سه در نیشابور خرقه تهی فرمود. مزار متبرّک وی در جوار مزارات شیخ ابوعثمان حیری و ابوعثمان نصیی است. مدت عمر آن جناب را صد و سی سال نوشته‌اند و مدت تمکّن وی بر مسند ارشاد بیست سال بوده است.

معاصرین آن جناب:

وی به واسطه عمر زیادی که کرده با بسیاری از مشایخ کبار مصاحبت داشته است که به ذکر چند تن از عظمای عرفای معاصر وی اکتفا می‌شود:

  1. شیخ ابوالقاسم گورکانی خلیفه وی
  2. ابوالخیر چِشتی
  3. ابوالحسین صوفی
  4. ابوالخیر اقطع
  5. ابوالقاسم قصری
  6. ابوعمر زجاج
  7. شیخ ابوبکر شبلی
  8. ابوالحسن ضایع دینوری
  9. ابوالقاسم بشر یاسین

از خلفاء:

  1. المطیع بالله
  2. الطایع بالله عباسی
  3. المعزّلدین الله
  4. العزیز بالله فاطمی

از امراء و سلاطین:

  1. عضدالدوله دیلمی
  2. عزّالدوله
  3. مؤیدالدوله ابن رکن الدوله دیلمی

از علماء و فقهاء:

  1. ابوالحسین محمدبن احمد مشهور به ابن سمعون ابوحنفیه مغربی
  2. عثمان بن عبدالله بن منصور قاضی

شمه‌ای از فرمایشات آن جناب:

فرمود در عمر درازی که یافتم نگاه کردم هیچ‌چیز برقرار نمانده بود مثل وقت جوانی مگر امل. و فرمود: الاِعتکافُ حفظُ الجَوارح تَحتَ الامر . و گفت: هرکه صحبت توانگران بر صحبت درویشان برگزیند حق‌تعالی وی را به مرگ دل مبتلا گرداند. و گفت: العاصي خيرٌ مِنَ المُدّعي لِأنّ العاصي ابداً يطْلَبُ طَريقَ توبتِه و المُدّعي يحيط ابداً في خَيال دَعواهِْ . عبدالرّحمن بلخی گوید: نزد شیخ بودم، کسی از چاه آب می‌کشید و از چرخ آواز می‌آمد. فرمود: یا عبدالرّحمن دانی این چرخ چه گوید؟ گفتم: نه. گفت: می‌گوید الله الله که هر که دعوی سماع کند و او را از آواز مرغان و جنبیدن درختها و آواز باد سماع نبود او در دعوی سماع دروغ‌زن است. و به یکی فرمود: خواهی نصیحتی کنمت؟ گفت: خواهم. گفت: تهمت بر کردار خود نِه تا با قیمت گردد و تهمت از خلق برگیر تا جنگ از میان برخیزد. و فرمود مَثَل مرید در پاک کردن دل چنانست که کسی را فرمایند که این درخت برکن. هرچند اندیشه و جهد کند نتواند. گوید: صبر کنم تا قوّت یابم آنگاه برکنم. هرچند دیرتر کند درخت قوی‌تر گردد و او ضعیفتر و برکندن دشوارتر باشد. و گفت: تقوی محافظت حدود است بی‌تقصیر و بی‌تعدّی.

چند کلمه از کرامات آن جناب:

در تذکره گوید که ابوعمر زجاحی گفت: روزگاری دراز ابوعثمان را خدمت کردم تا چنان شد که از وی صبر نتوانستم کرد. شبی در خواب دیدم که مرا گفتند یا اباعمر چند با ابوعثمان از ما بازمانید و به او مشغول شوید و پشت به حضرت ما کنید. روز دیگر به اصحاب شیخ گفتم که خوابی چنین عجب دیدم. همه سوگند خوردند که به عینه همین خواب‌دیده‌ایم و همین خطاب شنیده. در این اندیشه بودم که با شیخ گویم یا نه، که شیخ به تعجیل و پای برهنه از خانه بیرون آمد و گفت: ای اصحاب چون شنیدید آنچه گفتند، روی از من بگردانید و حق را باشید و مرا تفرقه بیش از این ندهید. هم ابوالحسن کاشانی گفت که شیخ فرمود: آن روز که من از دنیا بروم فرشتگان خاک بپاشند. ابوالحسن گفت آن روز که وی از دنیا برفت حاضر بودم از بسیاری گرد و خاک کسی کسی را در نیشابور نمی‌دید.


  1. اعتکاف نگاهداشتن جوارح تحت امر الهی است.  ↩

  2. حال گنه‌کار بهتر است از مدعی زیرا گنه‌کار همیشه جویای طریق توبه است و مدعی همیشه در بند خیالات ادعای خودش.  ↩