تشویق السالکین
تشویق السالکین نوشته ملا محمّد تقی مجلسی
بانضمام
اجوبه ملا محمّد باقر مجلسی قدس سرّه به ملا خلیل رحمتالله علیه
(از کتاب تشویق السالکین انتشارات نور فاطمه، ۱۳۷۵)
ألحَمْدُلِلّهِ الَّذي فَضَّلَ أنْبيَائَهُ و أوْلِيائَهُ عَلى جَمِيعِ الْخَلائِقِ وَالأُمَمِ، و خَصَّصَ سَرائِرَهُمْ بِخَصائصِ الْحَقائقِ و الْحِكَمِ، وَالصَّلوةُ والسَّلامُ عَلى مُحَمَّدٍ مَفْخَرِالعَرَبِ والْعَجَمِ، وَعلى سَيِّدِالأَوْلِياءِ علیٍ الْكَريمِ الأَكرم، وَ عَلى آلِهِ وَأَتْباعِهِ الْهادينَ إلى الطَريقِ الأقومِ.
اما بعد چنین گوید محتاج غفران رب و فی و پرودگار علیمحمد تقی مجلسی بر ضمایر صافیه ارباب دانش و بینش پوشیده نماناد که علت غائیه ایجاد جن و انس شناخت حضرت باریست عزو جل، چنانچه آیه وافی هدایه: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (سورهٔ ذاریات، آیهٔ ۵۶). ای لیعرفون بر آن ناطق است.
و اقرب طرق بمعرفت الهی، طریقه حقه رضویه ذهبیه معروفه مرتضوی است که طریق تصوّف و حقیقتش نیز خوانند و آن عبارت است از تحصیل قرب معرفت رب العامین بطریق زهد و ریاضت انقطاع از خلق و مواظبت بر طاعت و عبادت.
اکنون جمعی پیدا شدهاند که ایشان را از شریعت خبری و از طریقت اثری نه، و انکار این طریقهٔ حقّه مینمایند، بنابر عدم وقوف و قلّت تدبّر در آیات و اخبار ائمّه اطهار و به متابعت نفس غدّار که ثمرهٔ آن حسد و عناد و تعصّب است؛ اگر چه مشهور است:
شبپره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد
امّا چون انکار ایشان سبب محرومی بعضی از عوام بود از این فیض و نعمت عظمی، لهذا بعضی از اَحِبّاء از این فقیر، محمّد تقی، التماس نمودند که رساله مختصری در حقیقت این طریقه نوشته شود تا شیعیان امیرالمؤمنین (ع) از این سعادت بینصیب نباشند. پس ایجاباً لسؤالهم با آنکه کتاب مبسوطی موسوم به مستندالسّالکین در این باب نوشته شده، مجملی از هر باب در این رساله مذکور میگردد، و بالله التّوفیق. امّا زبده و خلاصه بَرایا که انبیااند (ع)، همه این طریق را داشتند، چنانکه کتب سِیَر و اخبار و قرآن مجید و احادیث ائمّه (ع) مِنْ جَمیعِ الدُّهُورِ وَالْاَعْصار به آن ناطق است.
از آن جمله حدیث ابنمسعود است که در کتاب مکارمالاخلاق و غیره از کتب شیعه و سنّی مذکور است که سیّد عالم (ص)، موعظه فرمود ابنمسعود را که: «ای پسر مسعود بدرستی که برگزید خدای تعالی موسی (ع) را به مناجات و مکالمات، وقتیکه دید سبزی تره بر شکمش از لاغری بسته. و سؤال نمیکرد موسی (ع) در مَدْیَن در حینی که درآمد در سایهٔ دیواری که طعام بخورد.
ای ابنمسعود اگر خواهی خبر دهم تو را از حال نوح نبیالله که در زندگانی هزار سال، پنجاه سال کم، چون صباح میکرد، میگفت: شام نخواهم کرد. و لباس او از پشم بود و طعام او جو. و اگر خواهی خبر دهم تو را از حال یحیی (ع)، لباسش از ریشه خرما بود و طعامش از برگ درخت.
اگر خواهی خبر دهم تو را از حال عیسی بن مریم (ع)، او عجب حالی داشت، همیشه میگفت: نان و خورش من گرسنگی است و شعار من خوف الهی است و لباس من از پشم و اسب من هر دو پای من و چراغ من در شب ماه است و پوشش من در زمستان آفتاب، و میوه و ریحان من سبزههای بهار است و آنچه چهارپایان بخورند، و در شب داخل میشوم و چیزی ندارم و نیست در روی زمین از من دارندهتری.
ای ابنمسعود آتش جهنّم برای کسی است که مرتکب حرام گردد و بهشت کسی راست که ترک حرام کند، پس بر تو باد که ترک حرام کنی و زهد پیشه کنی، در دنیا به زهد تو مباهات کند خدای تعالی با ملائکه، و اقبال میکند به سوی تو بهذات مقدّس خود و رحمت میکند بر تو جبّار عالم».
و این طریقست در همهٔ باب زهد و ترک دنیا که این مختصر گنجایش ذکر آنها را تمام ندارد و حضرت سیّد المرسلین (ص) که فخر موجودات است، جوع و زهد و ریاضت و خلوتنشینی و انزوای آن حضرت قبل از بعثت در غار حرا و غیره و سنگ بر شکم بستن و پشتپای آن حضرت ورمکردن از کثرت قیام شب و باقی ریاضات آن حضرت (ص) از کثرت شهرت، محتاج به بیان نیست.
و همچنین حضرت امیرالمؤمنین (ع)، ریاضات شاقّه ایشان اَظْهَر مِنَالشَّمس است؛ چنانچه علّامه حلّی قدّس سرّه درکتاب شرح تجرید در مبحث امامت میفرماید که: «نعلین آن حضرت از پوست بود و کلاه از پوست خرما داشت و نان با نانخورش کم میخورد و اگر چنانچه به خورش میل داشتند، با نمک و سرکه میل میفرمود و اگر تکلّف میکرد، سبزی یا شیر میخورد و گوشت کم میخورد و میفرمود: مَگردانید شکمهای خود را قبور حیوانات. و دنیا را همه طلاق داده بودند».
و در کتاب «اطعمه» از کافی منقولست از حضرت امام جعفر صادق (ع) میفرمود: حضرت امیر (ع) شبیهترین مردم بود به حضرت رسول (ص) در چیز خوردن و این صفت داشت که خودْ نان و سرکه و زیتون میخورد و به مردم نان و گوشت میداد». و همچنین در کتاب مذکور، نقل است از عجلان که یکی از راویان حضرت صادق (ع) است، گفت: «شبی بعد از خفتن در خدمت با سعادت آن حضرت بودم. سفرهای آوردند و در آن سرکه و زیتون و گوشت بود. گوشت را برمیداشت و به پیش من میگذاشت و خود سرکه و زیتون میخورد و گوشت میل نمیفرمود، و میفرمود: این است طعام من و طعام همه انبیاء و اوصیاء». و همچنین هر یک از ائمّه (ع) این طریق را داشتهاند؛ چنانچه احوال و سیر ایشان در کتب اخبار مذکور است و همچنین اصحاب صُفّه که فرقه اوّل از درویشانند، این مسلک داشتهاند، مثل سلمان و اباذر و عمّار و غیرهم. چنانکه در بعضی از تفاسیر مذکور است که اکابر قبیله مُضَر به خدمت حضرت رسالت (ص) مشرّف شدند و اصحاب صُفّه را با خرقههای ژنده در نهایت تقرّب دیدند؛ از عالم تکبّر بر ایشان بسیار دشوار آمده همنشینی ایشان. بنابر آن، رو به خدمت حضرت کردند که ما بزرگانیم و این جماعت نادارانند، ما را همنشینی ایشان ننگ آید! التماس اینکه، ما وقتیکه در مجلس تو باشیم این جماعت نباشند. آن حضرت بنابر آنکه آن قبیله عظیم بودند که در عرب به کثرتْ ضربالمثلاند و ایمان ایشان باعث قوّت اسلام است، به جهت جلب قلوب ایشان، ردّ مسئول ایشان را ننموده، در جواب توقّف نمود. این آیه نازل شد: وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (سورهٔ کهف، آیهٔ ۲۸) و قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِـمِينَ نَارًا (سورهٔ کهف، آیهٔ ۲۹). یعنی صبر فرما یا محمّد (ص) نفس خود را با آنهایی که میخوانند پروردگار خود را در صبح و شام و میجویند رضای او را؛ و برمدار چشمهای خود را از روی ایشان، مگر میخواهی زینت و زندگانی دنیا را، و فرمانبرداری مکن کسی را که غافل کردهایم ما دل او را از ذکر خود، پیروی میکند هوای نفس را و کار او ضایع و تباه شده. بگو یا محمّد (ص) که حقّ از پروردگار توست، پس هرکه خواهد ایمان آورد و هرکس خواهد کافر گردد، به درستی که ما مهیّا ساختهایم به جهت ظالمان جهنّم را.
و همچنین در کتاب کافی منقول است از حضرت صادق (ع) که فرمود:
«چیزی به خدمت حضرت رسول (ص) آوردند و حضرت آنرا به جماعتی از فقرا و مساکین اهل صُفّه داد، لیکن چندان نبود که به همهٔ اهل صُفّه برسد، به پیش ایشان رفت و فرمود: معذرت میخواهم در پیش خدا و پیش شما ای اهل صفّه از آن چیزی که داده بودند برای ما، میخواستم قسمت کنم میان شما، چندان نبود که به همه برسد؛ بعضی از شما را مخصوص ساختم که میترسیدم از جزع و بیتابی ایشان».
و بالجمله فضیلت اصحاب صُفّه محتاج به بیان نیست و هر یک از ایشان را صفّی میگفتند؛ یعنی منسوب به صفّه، تا به کثرت استعمال، صاد را اشباع و فاء را مخفّف ساختهاند صوفی شد. چنانکه شیخ ابوسعید سهروردی و غیره در وجه تسمیهٔ این جماعت به صوفی گفتهاند: ایشان بیشتر پشمینهپوش بودند، به این جهت ایشان را صوفی میگفتند.
و مؤیّد این قول است کلام حضرت امیر (ع) که در میان این طایفه مشهور است. شیخ ابن جمهور لحساوی که از اکابر علمای شیعه است، در کتاب غَوالی روایت کرده که آن حضرت فرمودهاند: «تصوّف را از صوف گرفتهاند و این سه حرف است، صاد از صبر و واو را از وفا و فاء را از فقر و فنا».
و همچنین اکابر علمای شیعه، از متقدّمین و متأخّرین، جمعی که واقف بودهاند بر طریقه اهلبیت و تتبّع ایشان بیشتر بوده از علمای این زمان، همه این مسلک را داشتهاند و در این فنّ تصنیفات نمودهاند؛ چنانچه استادالبشر وقدوﺓالمحقّقین، نصیر الملّة والدّین ، که در میان علمای شیعه بلکه در بنیآدم، بعد از انبیاء و اوصیاء، مثل او بحر محیط بر جمیع علوم به هم نرسید و در این علمْ چند تصنیف دارد و در فصول عربی که در علم کلام نوشته، بعد از اثبات ذات و صفات الهی میفرماید که: از دلایل عقلی و برهانی، آنچه من در این رساله در بیان ذات و صفات الهی نقل نمودم، کافی است؛ زیرا که بیش از این نمیتوان دانست و در علم کلامْ زیاده از این کسی را میسّر نه.
پس اگر کسی ترقّی کند از این مقام، باید ریاضات شاقّه بکشد و نفس امّاره را محبوس گرداند تا از تخیّلات واهیّه رسته، خدا درِ رحمت بهروی او بگشاید و دل او را به نور هدایت منوّر گرداند تا از مجاهده نفسْ مشاهده نماید آثار ملکوتیّه و اسرار جبروتیّه را و مکشوف گردد بر دل او حقایق غیبیه و دقایق فیضیه؛ امّا این قبائی است، ندوختهاند بر قدّ و قامت هر صاحب قدّی، بلکه اِفضال خدای تعالی است، میدهد به هرکس که میخواهد. بعد از آن میگوید: بگرداند خدای تعالی ما را و شما را از سالکین طریق و طالبان وجه مطلق کند. و از این باب، گفتگوهای بسیار دارد. و همچنین ورّام کندی از اکابر علمای شیعه است، کتابی تألیف نموده، تمام در بیان مجاهده نفس و زهد است و ریاضت و بیان خصال حمیده و صفات رذیله و در علاج آن اوصافْ احادیثی که در هر باب وارد است و تحریص و ترغیب او به زهد و ریاضت، محتاج بیان نیست.
و همچنین نقیب نقبای آل ابیطالب، سیّد رضی علی بن طاووس قدّس سرّه که از اکابر علماست و فضایل و مناقب او در کتاب رجال مذکور است، مسلک زهد و ریاضت داشته؛ چنانکه شیخ شهید مکّی، رحمةالله، در کتاب اربعین حدیث اوصاف او را میشمارد و میگوید: «ازهد زمان خود بود و صاحب کرامات و کمالات بود». و اقوال و افعال او از ریاضات و خارق عادات و توجّهاتی که حضرت صاحبالامر (ع) درباره او کردهاند، از کثرت شهرت محتاج به بیان نیست.
و همچنین سیّد محمّد بن محمود آملی صاحب نفایسالفنون که معاصر علّامه حلّی قدّس سرّه و از افاضل علمای شیعه بود، در کتاب مذکور استقصای تمام کرده در بیان اصطلاحات صوفیّه و آداب سلوک و اقسام مکاشفات و اطوار و مقامات.
و همچنین سیّد حیدر آملی صاحب تفسیر بحرالابحار کتابی به قرب هفتاد هزار بیت از دلایل و احادیث اهل بیت (ع) تصنیف نموده در بیان آنکه شیعهای که صوفی نباشد، شیعه نیست و صوفی که شیعه نباشد، صوفی نیست؛ و در سبب تصنیف کتاب گفته که: «چون دیدم منازعه در میان جهّالِ طالبان علمِ شیعه و ناقصان صوفیّه هست، این کتاب را نوشتم تا بدانند که تصوّفْ طَریقه مرتضوی است و تصوّف و تشیّع یک معنی دارد و این مخالفت از عین نادانی و نقصان عقل طرفین است». و همچنین از قدوةالمحدّثین و جمالالسّالکین، شیخ ابن فهد الحلّی علیهالرّحمة، در ریاضت و عزلت و انقطاع از خلق، مثل تحصین و عدّﺓالداعی و غیرهما مشهور است.
و شیخ ابن جمهور لحساوی که از افاضل علمای شیعه است، بیان حقیقت تصوّف و علوّ شأن این طبقه عظمیٰ را و تحقیقات و تدقیقات آنرا به قدر آنکه در حیّز بیان درآید، در کتاب مجلیالمراة که در علم کلام نوشته، نموده و در آنجا بیان نسبت فرقه و سلسله خود را با باقی مشایخ صوفیّه به حضرات ائمّه هدیٰ (ع) نموده و همچنین در غوالیاللئالی و غیره از تصنیفات خودْ سخنان و احادیث معتبره و تعریف تصوّف را نقل کرده، و همچنین شیح شهید مکّی از رؤسای سلوکْ و مشهور است.
سیّد المحدثین و افضل المجتهدین، زینالملّة والدّین العاملی که سند حدیث علمای عصرْ اکثر بلکه همه به او میرسد و همه به فتوای او عمل میکنند و در کتاب منیةالمرید میفرماید: «عالم را بعد از آنکه فرا گرفت ظواهر شریعت و استعمال کرد آنچه علمای قدما در کتابهای خود تدوین کردهاند از نماز و روزه و دعا و تلاوت قرآن و غیر آن در عبادت، چیزهای دیگر هست که معرفت آن واجب و لازم است، زیرا اعمالی که لازم است بر مکلّف از افعال غیر واجبه، منحصر نیست در آنچه تدوین کردهاند، بلکه خارج از آن، چیزهایی است که معرفت آن واجبتر و مطالب آن عظیمتر است وآن تطهیر نفس است از رذایل خُلقیه از کبر و ریا و حسد و کینه و غیر آن، از صفاتی که مبیّن شده است در علومی که مخصوص است به آن و این تکلیفاتی است که یافت نمیشود در کتب شرع و اخبارات و غیر آن از فقه، بلکه ناچار است مکلّف را از رجوع کردن در آن به خدمت علمای حقیقت و کتب ایشان که در این باب نوشتهشده». و میفرماید که: «عجیب است عالم فریفته شود به علوم رسمی و راضی شود به آن، و غافل شود از اصلاح نفس خود و راضی کردن پروردگار». و نیز در کتاب مذکور میفرماید که طالب علم باید اول باطن خود را پاک کند از کدورات و هواجس نفسانی و صفات و مهلکات شیطانی تا از روی نیّت خالص و اخلاصی تمامْ مشغول به طلب علم تواند شد و این، بی مجاهده نفس صورت نمیبندد.
و در طریق مجاهده بر تو باد که رجوع کنی به خدمت صاحبان دل و اگر ایشان را نیابی، گوشهگیری و عزلت اختیار کنی. و نیز در کتاب مذکور میفرماید که عالم بعد از علوم رسمیّه میباید که مشغول شود به تحصیل علوم حقیقت که نتیجه جمیع علوم است و مقصد اصلی از هر چه معلوم گردد. و تحریص و ترغیب شیخ علیهالرّحمة بر تصوّف زیاده بر آن است که در این مختصر تواند گنجید.
و همچنین امیر نورالله که از افاضل علمای شیعه است و در اثبات مذهب شیعه تصنیفات او مشهور است، صوفی و از سلسله علیّه نوربخشیه است و در کتاب مجالسالمؤمنین به دلایل قویّه، اثبات میکند که جمیع مشایخ مشهور، شیعه بودهاند و طریقه ایشان، طریقهٔ اهلبیت (ع) است.
و در کتاب مصائبالنّواصب که ردّ بر کتاب فواضحالرّوافض میر مخدوم شریفی، نوشته و در جواب آن، که طعن میزند بر شیعیان و میگوید: دلیل بطلان شیعه همین بس است که اولیا را منکرند و هیچکس از علمای ایشان صوفی و صاحب دل نبودهاند و از معارفِ کشفی و حالی خبر نداشته؛
امیر نورالله علیهالرّحمة میفرماید که آنچه تو میگویی عین کذب است و افتراست، زیرا تصوّف، طریقهٔ شیعه است، بلکه عین تشیّع است. و استدلال میکند و به تفصیل بیان میکند که از علمای شیعه هیچکس منکر این طریقه نبودهاند، بلکه همه صوفی بودهاند یا معتقد به صوفیان و اکثر در این فنّ، تصنیفات معتبره دارند. و شیخ بهاءالملّة والدّین محمّد عاملی، علیهالرّحمة، که سخنان او را در تصوّف کسی ندارد و کسی نیست که نشنیده باشد و به خاطر نداشته باشد و مبالغه او در تصوّف به حدّی است که در رساله نان و حلوا که در بحر مثنوی منظوم ساخته، میگوید:
علم رسمی سر بهسر قیل است و قال
نه ازو کیفیتی حاصل نه حال
طبع را افسردگی بخشد مدام
مولوی باور ندارد این کلام
در رساله شیر و شکری که برای پیشخوانی نظم کرده میگوید:
علم رسمی، همه خسران است
در عشق آویز، که علم آن است
آن علم، ز تفرقه برهاند
آن علم، تو را ز تو بستاند
آن علم تو را برد به رهی
کز شرک خفیّ و جلی برهی
آن علم ز چون و چرا خالی است
سرچشمه آن علی عالی است
و غزلیات و تصنیفات او در نزد اهل تصوّف مشهور است. و در اکثر تصنیفات که در باقی علوم کرده - مثل حاشیه تفسیر قاضی و اربعین و غیرهما - به تقریب در تصوّف گفتگوهای عالی دارد و این طایفه علیّه همگی نسبت خرقه خود را به حضرت امیرالمؤمنین (ع) میرسانند و لهذا این طریقه را طریقهٔ مرتضوی میگویند.
چنانکه قدوﺓالمجتهدین، جمالالملّة والدّین، علّامه حلّی علیهالرّحمة در کتاب شرح تجرید در مبحث امامت میفرماید که: «از آن حضرت (ع) به تواتر منقول است که آن حضرت (ع) سیّد و سرور ابدال بودهاند، از همهٔ اطراف عالم به خدمت آن حضرت (ع) میآمدند به جهت آموختن آداب سلوک و ریاضات و طریق زهد و ترتیب احوال و ذکر مقامات عارفین».
و در کتاب مذکورْ مسطور است در بیان فضیلت ائمّه (ع) که: «منتشر و فراوان کردهاند ائمّه از علم و زهد و فضل و انقطاع و ترک دنیا را تا غایتیکه فضلای مشایخْ فخر میکردهاند به خدمت و بندگی ایشان، چنانچه شیخ ابویزید بسطامی فخر میکرد به آنکه سقّا بود در خانه حضرت صادق (ع) و شیخ معروف کرخی قدّس سرّه العزیز شیعه خالص و دربان حضرت رضا (ع) بود تا از دنیا رحلت کرد».
و هم علّامه حلّی علیهالرّحمة در کتاب منهجالکرامة در جایی که مفاخرت حضرت امیر را میشمارد، میگوید که علم طریقت منسوب است به حضرت امیرالمؤمنین (ع) و صوفیّه کلّهم نسبت فرقه خود را به آن حضرت (ع) میدهند.
تفصیل این سخن آن است که شیخ ابن جمهور لحساوی علیهالرحمة، که از اکابر علمای شیعه است، در کتاب مجلیالمرآت روایت میکند از حضرت رسالت پناه (ص) که آن حضرت فرمود: «مرا به معراج بردند، داخل شدم به بهشت، دیدم در وسط بهشت، قصری از یک دانه یاقوت سرخ. بگشود جبرئیل آنرا و داخل شدم در آن قصر. دیدم خانهای از یک دانه مروارید سفید، پس داخل شدم در خانه. دیدم در میان آن خانه، صندوقی از نور مقفّل به قفلی از نور.
گفتم: یا جبرئیل چهچیز است این صندوق و چه در آن است؟ پس گفت جبرئیل: یا حبیبالله در آن سِرّ خداست؛ عطا نمیکند آنرا مگر به کسی که دوست میدارد. پس گفتم: باز کن از برای من. پس گفت جبرئیل: من عبدی مأمورم، از خدا بخواه تا آنکه اذن دهد مرا در گشودن. پس سؤال کردم از حقّ. ندا آمد از جانب خدای تعالی که ای جبرئیل بگشا درِ آنرا. پس در را گشود. پس دیدم در آن فقر و خرقه را. پس گفتم: ای سیّد و مولای من چیست این مرقّع و فقر؟ ندا آمد از جانب عرش که ای محمّد (ص) این دو چیز را اختیار کردهام از برای تو و امّت تو، وقتیکه خلق کردهام آنرا؛ و نمیدهم این دو چیز را الّا به کسی که دوست میدارم او را و خلق نکردهام چیزی را که دوستتر دارم از این دو چیز».
پس حضرت رسول (ص) فرمود که: «برگزید خدای تعالی فقر و خرقه را از برای من، و اینها دوستترین چیزها است نزد او. پس پوشید این خرقه را آن حضرت(ص) و متوجّه مقامِ اَوْ اَدْنی شد. پس چون از معراج بازگشت، پوشانید این فقر و خرقه را به امر الهی در حضرت امیرالمومنین (ع) و آن حضرت (ع) وصله بر آن خرقه میدوخت تا گفت: وصله بر آن دوختهام چندانکه از دوزنده آن شرم دارم.
و حضرت امیرالمؤمنین (ع) پوشانید به حسن (ع) پسر خود، پس پوشانید آنرا به امام حسین (ع)، پس هر یک از ائمّه (ع) در یکدیگر میپوشانیدند تا به حضرت صاحبالامر (ع)». الحال آن خرقه با میراثهای انبیاء در نزد حضرت صاحبالامر (ع) است و دُرّاعه نبی و سیفه و عصابته و دلدله و خاتم سلیمان و عصای موسی و آدم و الطّشت و التّابوت و الجفر و الجامعه و مصحف فاطمه که طولش هفتاد ذراع است و در آن است هر چیزی که جاری میشود تا روز قیامت به خطّ علی (ع) و املای نبی (ص)، فهو الیوم قطب زمانه و خلیفة عصره.
بعد از آن مصنّف میگوید که: «بدانکه مراد از این خرقه که در میان مشایخ صوفیه است، به عینه همان خرقه نیست - بلکه مراد شرایط پوشیدن خرقه است بر وجهی که آن حضرت سلامالله علیه پوشید و پوشانیدن یعنی فرا گرفتن معانی و اسرار به قدر استعداد از صاحب مقام خرقه و پیر کامل، و متّصف شدن به صفات و اخلاق او - پس خرقه، نشان خرقهٔ معنویّه و انتساب است».
و شیخ مذکور در کتاب مسطورْ بیان، نسبت این طایفه را بعضی به کمیلبنزیاد و بعضی به اویس قرنی و غیرهما از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و ایشان به آن حضرت میرسانند. و بعضی به ابراهیم ادهم و بعضی به بُشر حافی و بعضی به سلطان بایزید بسطامی میرسانند و ایشان به حضرت صادق (ع). و بیشتری از سلسلههایی که الحال موجود و مشهورند، به شیخ معروف کرخی میرسانند، مثل شیخالاعظم والقمقام المعظّم، شیخ صفیالدّین اردبیلی و مولانای رومی و غیرهما، و ایشان به حضرت رضا (ع)، و نیست سلسلهای در میان این طایفه که به غیر از ائمّه هدیٰ سلامالله علیهم به دیگری منتهی شود. پس این طریقه نیست الّا طریقهٔ خاصّهٔ ایشان که خود در آن سلوک مینمودهاند و به خاصّان خود آموختهاند، چنانچه در میان خاصّه و عامّه شهرت دارد.
و شیخ مذکور در کتاب غوالیاللئالی روایت کرده از حضرت رسول (ص) که: الشَّريعَةُ أقوالي و الطَّريقَةُ أفعالي و الحَقيقَةُ أحوالي و المَعرِفَةُ رَأسُ مالي و العَقلُ أصلُ دِينِي و الحُبُّ أساسِي و الشَّوقُ مَركَبِي و الخَوفُ رَفيقِي و العِلمُ سِلاحِيو الحِلُمُ صاحِبِي و التوكُّلُ زادِي و القَناعَةُ كَنزِي و الصِّدقُ مَنزِلي و اليَقينُ مَأوائي و الفَقرُ فَخري و بهِ أفتَخِرُ على سائرِ الأنبياءِ و المُرسَلينَ.
و همچنین شارح شرح کبیر در باب حادی عَشْر در مبحث امامت، در بیان فضیلت ائمّه (ع) میفرماید که اکابر و مشایخ علما، مشرّف شده به خدمت ائمه حتّی آنکه سلطان بایزید، سقّایی خانه آن حضرت که امام صادق (ع) باشد میکرده و شیخ معروف کرخی دربان حضرت امام رضا (ع)، و همچنین شارح نهجالمسترشدین در آنجا میفرماید که علم تصفیه باطن که از اسرار و پنهانیهای علوم است، به درستی که مشایخ طریقت فرا گرفتهاند این علم را از آن حضرت، یا از اولاد و یا از شاگردان اولاد او.
و همچنین ابن طاووس قدّس سرّه در کتاب طریق ذکر کرده انتساب خرقه مشایخ صوفیّه را به ائمّه هدیٰ (ع) میرساند. سقّایی سلطان بایزید را در خانه حضرت صادق (ع) و اسلام شیخ معروف کرخی را به تربیت حضرت رضا (ع) و دربانی آن حضرت را تا وقت وفات.
پس غرض از این همه تطویلْ آن است که معلوم شود اکابر علمای شیعه در هر عصری، معتقد این طایفه بودهاند با وجود کمال و تبحّری که در علم اصول و فروع اسلام داشتهاند و با کمال تقدّس ذات.
پس اگر جمعی از نادانان که در میان عوامْ خود را به طالب علم شهرت دادهاند، مذّمت این طریقه مینمایند، معلوم است که از کمال نادانی یا محض حسد و اغراض فاسدهٔ نفسانی خواهد بود و عاقل باید که فریب این شیاطین انس را نخورد و از این سعادت عظمیٰ که مقصد اقصیٰ و طریقهٔ انبیاء و ائمّه هدی (ع) و شیوهٔ اولیاء و مردان راه خداست، محروم نماند؛ هرچند این کاری است دشوار و شربتی است بر اکثر طبایع ناگوار و جهاد اکبر و میدان ترکِ سَر است و موقوف بر همّتی عالی است و تأیید ازلی.
کار هر کس نیست رفتن همچو عیسی بر فلک
کارهای اینچنین، همّتْ بلندان میکنند
امّا اگر همّت نداشته باشی که به مقام کاملان برسی، در میان این قوم درآ و تقلید ایشان را نموده تشبّه به ایشان نما که در حدیث وارد است: مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ، یعنی هر که مشابهت به قومی داشته باشد پس او از ایشان است. و اگر داخل ایشان نتوانی بود محبّ ایشان باش که در حدیث وارد است که: اَلْمَرْءُ یُحْشَرُ مَعَ مَنْ اَحَبَّهُ، یعنی هرکس محشور خواهد شد با آنکس که دوستش میدارد.
و حاصل سخن آنکه بدانی که اصل تصوّفْ صافی نمودن باطن است از زنگ ماسویٰ و متخلّق شدن به اخلاقالله و تحصیل کمالات روحانی و رسیدن به مقام قرب و معرفت عیانی، نه چنانکه نادانان گمان میبرند که تصوّفْ، محض لهو و لعب است یا بیهوده دکّانی است در بازار هوا به زرق و ریا چیده و طریقتِ مخالفت شریعت مصطفوی (ص) و مباین طریقت مرتضوی (ع) که: كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ (سورهٔ مطففین، آیهٔ ۱۵)؛
بلکه از مشایخ این طایفه کسانی بودهاند که از علوم ظاهری نیز هر یک سرآمد زمان خود بودند، چنانکه از تصانیف ایشان معلوم است، مثل مولانای رومی و شیخ علاءالدّوله سمنانی و شیخ شهابالدّین سهروردی صاحب حکمت اشراق و شیخ محیالدّین عربی صاحب فتوحات و شیخ عبدالرزّاق کاشی صاحب تأویلات و شیخ ابوحامد غزّالی و شیخ روزبهان صاحب تفسیر عَرایس و شیخ عطّار و غیرهم، همه اتّفاق دارند که علم شریعت بقدر واجبْ شرط اوّل راه است، و کمال در علم شریعتْ شرط کاملان این راه است. چون تواند بود که کاملان این طریقه که در علم ظاهر و باطن یگانه بودهاند با آنکه مکروهات و بلکه بعضی از مباحات را بر خود حرام داشتهاند و احتراز مینمایند، راضی به خلاف شریعت مطهّره شده، مرتکب حرام شوند؟ پس آنچه بعضی از جهّالْ بعضی از افعال جزئیه و فرعیهٔ این جماعت را اعتراض میکنند عین خطا خواهد بود، چنانچه از جمله اعتراض ایشان یکی آن است که این جماعت در خانقاه مینشینند و این بدعت است، و این حرف باطل است، زیرا که بدعت آن است که حرام یا واجب یا سنّت یا مکروه یا مباح گردانی چیزی را که حکم شارع در آن چیز به خلاف آن باشد؛ چنانچه عمر، تمتّع متعه را حرام کرد و عثمان خطبه عیدین به انجام نماز عید مقدّم داشت که اکراه ائمّه هدی (ع) در آن بوده، بدعت باشد.
پس اگر کسی در خانقاه نشیند، اگر بدعت است، کسی نیست که در عالم بدعت نکرده باشد؛ زیرا که وضع مدرسه و عمارت و جامهها و طعامها که در این زمان شایع است، حتّی بعضی از علوم متعارف نیز در زمان ائمّه هدی (ع) نبوده، و حال آنکه فرقْ میان مسجد و خانقاه هم نیست الّا به تسمیه. و آنکه خلوتی چند بر اطراف آن ساختهاند، به جهت آنکه فضیلت عبادت در خلوت بیشتر است.
و احادیث بسیار است از آن جمله مروی است از حضرت رسالت پناه (ص) که فرمود: «ای اباذر هرکس یک نماز در مسجد من بگزارد، برابر است با هزار نماز که در غیر آن بگزارد و فاضل بر همه، نمازی است که در خانهاش و در جایی که نبیند او را کسی بغیر از خدا». و احادیث دالّه در فضیلت خانقاه که جامع است میان عبادت در خلوت و مسجد و جماعت و کلام علمای شیعه در این باب است، در کتاب مستندالسالکین مذکور است.
و یکی دیگر از اعتراضات ایشان، آن است که عبادت اربعینْ بدعت است؛ و این باطل است، زیرا که بدعت آن است که مذکور شد و احادیث دالّه بر فضیلت عبادت اربعین بسیار است؛ از آن جمله حدیث مشهور که ابن فهْد رحمةالله در عدّةالدّاعی از حضرت رسول (ص) نقل میکند که آن حضرت فرمود که: «کسی که عبادت کند خدای تعالی را به اخلاص چهل صباح، ظاهر شود چشمههای حکمت از دلش بر زبانش». و در عیون اخبارالرضا (ع) مثل این مذکور است به اندک تفاوتی در عبارت، و مثل این مذکور است در کتاب کفر و ایمان از کافی، به تفصیل آن در مستندالسالکین مذکور است.
و یکی دیگر از اعتراضات ایشان، آن است که این طایفه ذکر بلند میکنند و آواز خوش میشنوند و آن غِنا است و حرام است؛ و این حرف باطل است، زیرا که اگر غرض از بلندکردن آوازْ مرائت خلق نباشد، این عین عبادت است. چنانکه در کتاب ثوابالاعمال منقول است که هر قدر آواز را بکشی در ذکر به قدر آن از گناهان پاک میشوی. و در کتاب من لایحضره الفقیه منقول است که شخصی به خدمت حضرت امام زینالعابدین (ع) آمد، سؤال کرد از خریدن کنیزک خوشآواز که جایز است خریدن او به جهت آوازش؟ آن حضرت فرمود که: ما عَلَيْكَ، لَوِاشْتَرَیْتَها تُذَكِّرُكَ الْجَنَّةَ، یعنی باکی نیست بر تو اگر بخری او را پس بهشت را بخاطرت آورد. شیخ ابنبابویه میگوید: معنی سخن آن حضرت، آن است که اگر به یاد میآورد آخرت را بخواندن قرآن و قصاید و سخنانی که باعث ترغیب به زهد و فضایل شود به آواز خوش، باکی نیست هرگاه مطلوب در آن، لهو و طرب نفسانی نباشد. و در کتاب کافی منقول است که: »خدای تعالی دوست میدارد آواز خوش را که در گلو بگرداند». و احادیث دالّه بر فضیلت آواز خوش بسیار است و در کتاب مستندالسالکین نقل کردهایم.
و یکی دیگر از اعتراضات ایشان، آن است که وجد کردن خلاف شرع است؛ این اعتراض هم باطل است، زیرا که وجد عبارت است از غَشیَت و بیتابی که دست میدهد سالک را از استیلای فیض الهی بر دل. و در حالت وجد، گاه گریه بر او غلبه کند؛ چنانکه در قرآن مجید میفرماید: وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُـولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (سورهٔ مائده، آیهٔ ۸۳)؛ یعنی میشنوند آنچه بر پیغمبر (ص) نازل شد، میبینی چشمهای ایشان را اشکبار از جهت معرفتی که دارند به حقّ، و گاه به حرکت درمیآیند.
چنانکه در کتاب کافی از حضرت امیر المؤمنین (ع) منقول است که صفات مؤمن را بیان فرموده، گفت: «از صفات ایشان آن است که چون ذکر کنند خدای تعالی را پیش ایشان، به حرکت آیند چنانکه درخت به حرکت در میآید از باد». از حضرت رسول (ص) مروی است که کسی که او به اهتزاز درنیاید وقتیکه نام دوستش را شنید، او کریم به مفاد: لَیْسَ بِکَریمٍ مَنْ لَمْ یَهْتزَّ بِذِکْرِ الْحَبیبِ نیست.
و گاه باشد که بیفتد، چنانکه از حضرت امیر (ع) منقول است در کتاب امالی شیخ ابنبابویه که: «ابودرداء آن حضرت را در خرابهای دید. بر روی درافتاده، چنان دانست که آن حضرت از دنیا رحلت فرموده. آمد و اهل خانه آن حضرت را خبر کرد. فاطمه (ع) فرمود که ای ابودرداء او شبانهروزی چندین مرتبه چنین از هوش میرود و غشیت آن حضرت زیاده از آن است که محتاج به بیان باشد».
و مروی است که حضرت صادق (ع) در اثنای تلاوت قرآن بیهوش میشدند و حضرت فاطمه (ع) - چنانچه در من لایحضره الفقیه مذکور است - در محل شنیدن قول محمّد رسولالله (ص) و اذان بلال، صیحه زد و افتاد بیهوش شد و حضرت امام حسن (ع) در وقتیکه اعمال را در قیامت به نظر ذوالجلال بخاطر میرسانید، بر روی درمیافتاد و بیهوش میشد و حضرت امام زینالعابدین (ع) در محل بلند در راه حجّ بیهوش میشدند، چنانکه از شتر میافتادند.
و گاه باشد که از بسیاری فیض زنده نماند همچنانکه در نقل همام مذکور است. در قرآن مجید میفرماید قَوْلُهُ تَعالیٰ: خَرَّ مُوسَى صَعِقًا (سورهٔ اعراف، آیهٔ ۱۴۳). و احادیث در این باب بیشمار است و العیاذبالله اگر کسی ریا کند و اظهار غشیت نماید و حالی نداشته باشد، بهاتّفاق صوفیّه فاسق و مذموم است و نهایت مبالغه در منع آن میکردهاند و دارند، و در کتاب کافی که بیان میکند مذموم بودن غشیت از برای ریا، طریقهٔ شیطان است. پس معلوم شد که اصل این طریقه مستحسن است و افعال و اعمال آن موافق قوانین شریعت است. اگر کسی از بعضی صوفیان بدی بیند دلیل بدی همه صوفیان نمیشود، چنانکه یکی از علما بد باشد جمله علما را انکار نتوان کرد؛ چه در میان همه طوایف ناقص و کاملان میباشند، چنانکه خواجه حافظ؛ علیهالرّحمة؛ میفرماید:
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
بلکه ناقصان و بَدان را به آبروی نیکان عزّت باید داشت؛ گفتهاند که: «صد خار را برای گلی آب میدهند». مولوی در مثنوی میفرماید:
از هزاران تن یکی تن صوفیند
دیگران از دولت او میزیند
والسّلام علی من اتّبع الهدی و اجتنب عن الضّلاﻟﺔ والغوی
از کتاب تشویق السالکین انتشارات نور فاطمه، ۱۳۷۵
اجوبهای است که جناب مستطاب، اعلم العلماء المحقّقین، افضل المتقدّمین والمتأخّرین، آخوند ملّا محمّد باقر مجلسی قدّس سرّه العزیز، به سؤالات مرحوم ملّا خلیل کتباً مرقوم فرموده است.
اَلْحَمْدلله رَبّالْعٰالَمینُ و سَلٰامه عَلی عبٰاده الَّذین اصْطَفیٰ و بعد حقّتعالی آن برادر ایمانی و خلیل روحانی و طالب دقایق معانی را از وساوس شیطانی و تسویلات نفسانی در امان خود بدارد.
چون در نامهٔ نامی منطوی و مندرج ساخته بودند که در این زمان غیبت، شیعیان را در مسائل دین و مسالک یقین اشتباه بسیار عارض میشود، و اظهار فرموده بودند به این داعی ملتجی الیالله، محمّدباقر بن محمّدتقی، که در این مراتب به اعتبار کثرت تتبّع به اخبار ائمّه اطهار سلامالله علیهم وثوقی دارند، بر آن برادر ایمانی مخفی نماند که هرکه در راه دین خود را از اغراض نفسانی خالی گرداند و طالب حق شود، البتّه حقّتعالی به مقتضای: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا (سورهٔ عنکبوت، آیهٔ ۶۹)، او را به راه راست هدایت مینماید.
و بحمدالله حقّتعالی شما را به اخبار اهلبیت رسالت (ص) و آثار ایشان آشنا گردانیده که خود میتوانید از کلام هدایت نظام ایشان، آنچه حقّ است از این مسائل استخراج نمائید و چون مبالغه فرمودهاید که در سه مسئله که از امّهات مسائل اسلامیه است، طریقهٔ حقّه امامیّه را این شکسته تحریر نماید، لهذا به جهت اطاعت امر و رعایت حقوق اخوّت ایمانی به ذکر آنها مجملاً مصدّع میگردد.
امّا مسئله اوّلی، یعنی طریقهٔ حکماء و حقیت و بطلان آن؛ باید دانست که حقّتعالی اگر مردم را در عقول خود مستقل میدانست، انبیاء و رُسُل (ع) را برای ایشان نمیفرستاد، همه را حواله به عقول ایشان مینمود، و چون چنین نکرده، ما را به اطاعت انبیاء و اوصیاء مأمور گردانیده و فرموده است که: مَا آتَاكُمُ الرَّسُـولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (سورهٔ حشر، آیهٔ ۷).
پس در زمان حضرت رسول (ص) بایست که در هر امری به آن حضرت رجوع نمایند، و چون آن حضرت را ارتحال پیش آمد فرمود: اِنّي تارِکٌ فیکُمُ الثّقلَیْنِ کِتابَ الله وَ عِتْرَتي اَهلَ بَیْتي و ما را حواله به کتاب خدا و اهلبیت خود نمود و فرمود که: کتاب خدا با اهلبیت است و معنی کتاب را ایشان میدانند. پس ما را رجوع به ایشان باید کرد در جمیع امور دین، از اصول و فروع.
و چون امام (ع) غایب شد فرمود که رجوع کنید در امور مشکله که بر شما مشتبه شود، به آثار ما و راویان احادیث ما.
پس در امور به عقل خود مستقل بودن و قرآن و احادیث متواتره را به شهادت ضعیفهٔ حکماء تأویل کردن و دست از کتاب و سنّت برداشتن، عین خطاست.
و امّا مسئله دوم که طریقهٔ مجتهدین و اخباریّین را سؤال فرموده بودید، از جواب سؤال سابق جواب این مسئله نیز قدری معلوم میشود و مسلک فقیر در این باب بِیْنْبِیْنْ و وسط است، و افراط و تفریط در جمیع امور مذموم است. و حقیر مسلک جماعتی را که گمانهای بد به فقهای امامیّه رضوانالله علیهم میبرند، و ایشان را به قلّت تدیّن متّهم میدارند، خطا میدانم. زیرا که ایشان اکابر دین بودهاند که مساعی ایشان را مشکور، و زلّات ایشان را مغفور میدانم.
و همچنین مسلک گروهی که ایشان را پیشواء قرار میدهند و مخالفت ایشان را در هیچ امر جایز نمیدانند، درست نمیدانم. و عمل به اصول عقلیّه که از کتاب و سنّت مستنبط نباشد، درست نمیدانم. ولیکن اصول و قواعد کلیّه که از عمومات کتاب و سنّت معلوم شود، با عدم معارضه نصّالخصوص در آنها متّبع میدانم، و تفصیل این امور را در مجلّد آخر بحارالانوار ذکر کردهایم.
و امّا مسئله سیّم که از حقیقت و بطلان طریقهٔ صوفیّه سؤال کرده بودند، باید دانست که راه دین یکی است، و حقّتعالی یک پیغمبر فرستاده، و یک شریعت قرار داده، ولیکن مردم در مراتب عمل و تقویٰ مختلف میباشند، و جمعی از مسلمانان که عمل را به ظواهر شرع شریف نبوی (ص) کنند و به سُنَنْ و مستحبّات عمل نمایند و ترک مکروهات و مشتهیّات کنند و متوجّه امور دنیا نگردند و پیوسته اوقات خود را صرف عبادات و طاعات کنند و از اکثر خلق که معاشرت ایشان موجب تضییع عمر است کناره جویند، ایشان را مؤمن زاهد متّقی میگویند و مسمّی به صوفیّه ساختهاند. زیرا که در پوشش خود، از نهایت فاقه به پشم قناعت کنند، که خشنتر و ارزانترین جامهها است.
این جماعت زبده مردماند، ولیکن چون در هر سلسله جمعی داخل میشوند که آنها را ضایع میکنند و در هر فرقه از شیعه و سنّی و زیدی و صاحبان مذاهب باطله میباشند، و همچنین در میان سلسله صوفیّه، شیعه و سنّی و ملحد میباشند، و چنانکه سلسله شیعه در میان علماء از سلسلههای دیگر ممتاز بوده، همچنین سلسلهٔ صوفیّه شیعه نیز از غیر ایشان ممتاز بوده، و چنانچه در عصرهای ائمّه معصومین صلواتالله علیهم اَجمعین، صوفیّه اهل سنّت معارض ائمّه (ع) میبودند، که احادیث بسیار در مذمّت آنها وارد شده، در زمان غیبت امام (ع) نیز صوفیّه اهل سنّت معارض و معاند میبوده و هستند.
صوفیّه اهلحقّ هم که شیعه باشد میبوده و هستند و بر این معنی شواهد بسیار است.
اول آنکه ملّا جامی که نفحات نوشته، و به اعتقاد خود جمیع مشایخ صوفیّه را ذکر کرده است، حضرت سلطانالعارفین و برهانالواصلین، شیخ صفیالدّین نورالله برهانه را که از آفتاب مشهورتر بوده و در علم و فضل و حال و مقامات و کرامات از همه در پیش بوده، ذکر نکرده است. و از مشایخ نقشبندیّه و غیره جمعی را ذکر کرده که به غیر از ازبکان نادان، از دیگری نام ایشان شنیده نشده. و همچنین سیّد بزرگوار، علیّ بن طاوس علیهالرّحمة که صاحب کرامات و مقامات بوده، و شیخ ابن فهد حلّی (ره) که در زهد و ورع و کمال مشهور آفاق بوده، و شیخ زینالدّین رضوانالله علیه که در راه دین شهید شده بود و کتب وی از قبیل منیةالمریدین و اسرار الصلوﺓ که به دقایق اسرار صوفیّه از همه مشهورتر است و امثال ایشان از صوفیّه امامیّه رضوانالله علیهم را از جهت تعصب و مخالفت طریقه ذکر نکرده است.
دوّم آنکه صوفیّه شیعه همیشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با یکدیگر جمع میکرده و در زمانهای تقیّه، مردم را به ریاضات و مجاهدات از اغراض باطله صاف میکردند و به حلیهٔ علم و عمل، ایشان را محلی گردانیده، بعد از آن دین حقّ ائمّهٔ اثنیٰعشر (ع) را به ایشان القاء میکردند.
امّا صوفیّه که تابع طریق اهل سنّتاند، مردم را منع از تعلّم علم میکنند، زیراکه میدانند که با وجود علم، کسی خلفای ثلاثه را از امیرالمومنین، صلواتالله و سَلامه علیه، بهتر نمیداند. پس باید جاهل باشند که این قسم امر باطل را قبول کنند، چنانچه حضرت شیخ صفیالدّین، رضوانالله علیه، چندین هزار کس را به این طریقهٔ مستقیمه به دین حقّ تشیّع درآورد، و از برکات اولاد امجاد آن بزرگوار، ادامالله برکاتهم العالی، عالم بنور ایمان منور شد.
علم و فضل شیخ رضوانالله علیه به حدّی بود که فضلای آن عصر در هر امر مشکلی که ایشان را درپیش آمدی، پناه به علم کامل او که از اجداد بزرگوار خود به میراث داشت، میبردند. چنانکه از والده مرحوم خود شنیدم که از شیخ بهاءالدّین محمّد عاملی (ره) روایت میکرد که روزی حضرت شیخ در مسجد اردبیل مشغول علوم دینیه بود و جمعی دیگر از علمای آن عصر باز در آن مسجد مشغول تعلیم و تدریس بودند. یکی از علماء، در اثنای درس به آن حدیث رسید که اهل سنّت روایت کردهاند که حضرت رسالت (ص) در نماز عصر سهو کرد، چون دو رکعت نماز کرد، سلام گفت. یکی از صحابه گفت: یا رسولالله آیا نماز را خدا کوتاه کرد یا شما فراموش کردی؟ حضرت فرمود که هیچیک نبود، پس شاگردان اعتراض کردند که چون تواند بود که حضرت رسول (ص) دروغ گوید؟ استاد ایشان، در جواب عاجز شد. نزد عالم دیگر رفته، او نیز از روی عجز ساکت شد، و از چند عالم دیگر پرسیدند؛ از هیچیک جواب شافی نشنیدند، تا آنکه به خدمت جناب شیخ صفی رضوانالله علیه آمدند و گفتند: آیا راوی این حدیث را دروغ نقل کرده است یا حضرت پیغمبر (ص) دروغ گفته است؟! شیخ از راه ادب نخواست که تکذیب روایت ایشان کند، فرمود که: هیچیک نبود، ولیکن چون نماز معراج مؤمن است و چون به آخر میرسد، مؤمن به کمال حضور میرسد و مناسب مقام حضور آن است که سلام بکنند و برای همین است که سلام در آخر نماز مقرّر شد. در آن روز، سیر حضرت رسول (ص) در مراتب قرب الهی تندتر از روزهای دیگر بود و زودتر به مقام قرب و وصال حضرت ذوالجلال رسید، به این سبب در تشهّد، اوّل سلام گفت، پس نه پیغمبر (ص) دروغ گفته و نه راویان آن حضرت. پس آن گروه طلاب و علماء آن جواب را پسندیده و از حسن جواب شیخ متعجّب گردیدند و وفور علم وکمال آن مقرّب ملک متعال بر ایشان ظاهر شد. سیّم آنکه اولاد امجاد آن جناب که طریقهٔ مستقیمهٔ او را داشتند، پیوسته تعظیم و تکریم علمای دین میکردند و بنای امور دین و دولت را بفرموده ایشان میگذاشتند و صوفیان صافی طویّت را که به هدایت ایشان ارشاد مییافتند، امر میکردند که به شرایع دین مبین عمل کنند و از علماء اخذ مسائل نمایند، بعد به هر یک از ایشان که اطمینانی داشتند و خاطرجمع بودند که تجاوز از شرع قویم نمینمایند و به عدالت رفتار میکنند و درست کردارند، به ولایات محروسه ، منصب خلافت و حکومت میدادند که به هیچ قسم تعدّی به رعایا و برایا نمیشد. و سلطان سلاطین و مروج دین مبین، شاه اسمعیل حشرهالله مع ابآئه الطّاهرین صلواتالله علیهم اجمعین نیز خاتمالمجتهدین شیخ علی عبدالعال را از جبل عامل طلبیده و او را اعزاز و اکرام بسیار نموده و پیوسته در مصالح دین و دولت به او رجوع میفرمود، و بعد از آن جناب پیوسته این طریقه در سلسله سلطنت ایشان مسلوک بوده و میباشد.
چهارم آنکه طریقهٔ صوفیان عظام، که حامیان دین مبین بودند، در ذکر و فکر و ریاضت و ارشاد، مباین است با طریقهٔ صوفیانی که به مشایخ اهل سنّت منسوبند، که چرخ زدن و سماع کردن و برجستن و دف زدن را جایز میدانند.
اما صوفیان صافیضمیر تشیّع مشرب، به غیر از تسبیح و تهلیل و توحید حقّتعالی و توسّل به انوار مقدّسهٔ ائمّه طاهرین، صلواتالله علیهم اجمعین، و حمایت شیعیان امیرالمؤمنین (ع) چیزی در میان ایشان نیست، و اینها همه موافق شرع انور مقدّس است. ولهذا، نوّاب خاقان خلد آشیان احلّهالله الی بحبوﺣﺔ الجنان فرمود که فرمان ارشادی برای صوفیان، و حامیان این دودمان ابد، توأمان نوشتند و به اطراف فرستادند و فرمود که جمیع اوامر و نواهی که در شرع متین و دین مبین ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده است، در آن درج نمایند که مردم به آن طریق حرکت و رفتار نموده، تخلّف جایز ندانند.
و حضرت شیخ صفیالدّین رضوانالله علیه در مقالات در چندین جا به مریدان خود مبالغه فرموده در متابعت شریعة مقدّسه و زبان بستن از حرفی که مخالف ظاهر شریعت باشد.
و نوّاب قدسی، جناب شاه اسمعیل، در هرجا که به خانقاه مشایخ اهل سنّت میرسیدند، خراب میکردند و حیلهها و مکرهای ایشان را به مردم اظهار میکردند. و از جمله آنها، در محلّه ما سابقاً بقعهای بود که مزار ابونعیم نامی میبوده، از مشایخ اهل سنّت، و در سقف آن بقعه چراغی افروخته بودند که پیوسته روشن بوده و در کتیبهٔ آن نوشته بودند:
چراغی را که ایزد بر فروزد
هر آنکس پُف کند ریشش بسوزد
آن معدن اسرار ربانی چون آن حالت را مشاهده نمود، دانسته بود که مبنی بر حیله است. مردی را فرستاده بود که پُف کرده، آن چراغ را خاموش نموده و ریشش نسوخت. پس فرموده بود که آن عمارت را خراب کرده بودند. پس ظاهر شده بود که راهی از سقف عمارت به خانهٔ متولّی آن بقعه ساخته بودند و از آن راه فتیله و روغن به چراغ میرسانیدهاند، پس به این طریق بنیان باطل را از بیخ کنده و حقّ را به جای آن نشانیدهاند و ظهور و بروز این دین مبین، اوّلاً از حسن سعی آن پادشاه جنّت، آرامگاه شده که از آباء کرام خود، به طریق صوفیّهٔ حقّه از عبادت و ریاضت و قناعت و عزلت و ترک دنیا موافق شرع انور رفتار مینمودند.
و بسیاری از علماء دین نیز طریقیهٔ مرضیهٔ صوفیّه حقّ را داشتند و اطوار و اخلاق ایشان، مباین طایفهٔ صوفیهٔ اهل سنّت بوده، مانند شیخ بهاءالدّین محمّد عاملی رضوانالله علیه که کتب او مشحون است به تحقیقات صوفیّه و والد مرحوم فقیر رضوانالله علیه از جناب شیخ مزبور تعلیم ذکر و فکر گرفته بودند و هر ساله یک اربعین، دو اربعین و بیشتر به عمل میآورد و جمع کثیر از تابعان شریعت مقدّسه را موافق قانون شرع، به ریاضت وامیداشت.
و فقیر نیز مکرّر اربعینها بهسرآوردم، و در احادیث معتبره وارد شده است که هر که چهل صباح اعمال خود را برای خدا خالص گرداند، حقّتعالی چشمههای حکمت را از دل او به زبان او جاری گرداند. پس علاوه بر اینهایی که مذکور شد، شواهد و دلایل دیگر هم هست که ذکر آنها موجب تطویل کلام است.
باید که بر شما ظاهر باشد که این سلسلهٔ علیّه را که مروجان دین مبین و هادیان مسالک یقینند با سایر سلسلسههای صوفیّه که سالکان مسالک اهل ضلالند، ربطی نیست. و باید دانست آنهایی که تصوّف را عموماً نفی میکنند از بیبصیرتی خودشان است، فرق نکردهاند میان صوفیّه شیعه و صوفیه اهل سنّت، چون اطوار که عقاید ناشایسته از آنها دیده و شنیدهاند، گمان میکنند که همهٔ صوفیّه چنیناند و غافل شدهاند از آنکه طریقه شیعیان خاصّ اهلبیت (ع) همیشه ریاضت و مجاهدت و ذکر خدا و ترک دنیا و انزوا از اشرار خلق بوده، و طریقهٔ صوفیّه حقّه طریقهٔ ایشان است.
و سالهاست که شیعیان به برکت آثار و انوار پادشاهان صفویه در مهد امنیت و رفاهیتاند و صوفیّه به ترویج دین و نشر آثار ائمّه طاهرین صلواتالله علیهم اجمعین و تبرّی از اعدای ایشان مشغولند. و از زمان حضرت رسول (ص) تا ابتدای ظهور این دولت علیّه، هرگز فرقهٔ محقّه امامیّه را چنین دولتی میسّر نشده بود که علانیه به شرایع دین عمل کنند و بر منابر و منارات تبرّی از اعدای دین کنند و از شرّ مخالفان ایمن باشند، و مجملاً باز باید دانست که در همهٔ امور افراط و تفریط خوب نیست و طریق حقّ طریق وسط است. چنانکه حقّتعالی فرموده است: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا (سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۴۳) و اگر در آنچه گفتیم تفکّر نمائید، از هر جهت حقّ بر شما ظاهر میشود. وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (سورهٔ بقره، آیهٔ ۲۱۳).
آنچه در زیر نگاشته شد، مطلبی است که در حاشیهٔ صفحهٔ مقابل، به خط ریز شکسته نوشتهشده بود که چون پس از چاپ به کلّی ناخوانا میشد، برای حفظ امانت در متن چاپ گردید.
مخفی نماند که نسخهٔ اجوبه مختصره از جناب مستطاب، اعلم العلماء المجتهدین، مبیّن الحقایق و الدقایق، مولاناالأجل، آخوند ملّا محمّدباقر، ابن جناب مستطاب علّامةالعلماء، برهان الاصفیاء العالم، العارف المتّقی، مولانا آخوند ملّا محمّدتقی المجلسی قدّسالله اسراهما است که در جواب سه فقره سؤال جناب علییّن مکان، ملّا خلیل رحمهالله علیه به طریق اجمال و اختصار به لفظ اندک و معانی بسیار، کتباً مرقوم فرمودهاند.
فیالحقیقه سلاک پاکفطرت با همّت، به قلیل تدبّری در معانی هر دو رسالهٔ شریفه، طریقهٔ مستقیمه مطلوب حضرات موالیان اهل عصمت صلواتالله علیهم اجمعین و شیعیان خالصالولای ایشان را میتوانند پیبرده و بطور اعتدال حرکت و رفتار نمایند. اعاذنا الله و جمیع الطّالبین السّالکین من شرّ الشّیطان و النّفس والهوی بحق محمّد و علی و الحجة صلواتالله علیهم و السّلام علی من اتّبع الهدی. سنه ۱۳۱۱.