حضرت امام باقر عليه السلام

 

حافِظُ مَعارج اليقين و وارِثُ عُلومِ المُرْسَلينَ و کاشِفُ حقايقَ البَواطِن و الظَّواهر و مَجْمعُ علومِ الاَوائِلِ و الاَخِر، الامام محمد الباقر. نام شريفش محمّد و کنيت حضرتش ابوجعفر، القاب همايونش باقر و هادي و شاهد العلوم ولي به واسطۀ تبحّر در علوم اشهر القابش باقر است. حضرتش داراي اين مزيت است که زادۀ حسنين است و از دو جانب علوي زاده و از دو سمت هاشمي نژاد و از دو سو قرّة العين فاطمۀ زهراست، زيرا پدرش بزرگوارش حضرت علي بن الحسين و مادر والاگهرش فاطمۀ مکنات به "امّ عبدالله" دختر نيک اختر حضرت حسن بن علي (ع) است. ولادت با سعادتش سوم صفر سال پنجاه و هفت بوده و در قضيۀ هائلۀ کربلا سه سال داشته و حاضر و ناظر قضاياي جانسوز طفّ بوده و با ساير اهل بيت به اسارت رفته است. سپس در خلافت پدر به مدينه مراجعت و ۳۴ سال درک فيض مصاحبت آن بزرگوار فرمود. طبق اکثر روايات لقب باقر را حضرت رسول (ص) توسط جابربن عبدالله انصاري براي وي معين و مرحمت فرموده، زيرا در خبر است که حضرت رسول (ص) به جابر فرمود: يا جابُر سَتُدرِکُ وَلَداً مِن اولادي اسمُه اِسْمي يبقرُ العلومَ بَقراً کما يبقرُالثّورُ الارضَ اقرئهُ مِنّي السّلام[۱].

 حضرتش در فتوّت و سخاوت مشهور و در علم و دانش معروف است. روايات و احاديثي که از حضرتش ذکر شده در هر موضوع و هر باب از حيز احصاء بيرون و کتب اخبار از بيانات و فرمايشات حکمت آياتش مشحون است که ذکر عشري از اعشار آن از گنجايش اين اوراق خارج است. کرامات و معجزات صادرۀ از آن حضرت آنقدر است که ذکر آن را کتب و مؤلفات عديده بايد.

 حضرتش چنانکه گذشت ۳۴ سال در خدمت پدر بزرگوارش روز گذراند تا در ۱۲ محرّم سال نود و چهار که پدر بزرگوارش حضرت سجّاد (ع) رحلت فرمود طبق وصيت آن حضرت به مقام جانشيني وي و امامت انام و حجّت الهي بر ماسوي ارتقا يافت. اين وقت حضرتش ۳۷ سال داشت و وليدبن عبدالملک مروان بر اريکۀ سلطنت اسلامي نشسته بود و حضرت باقر اوقات فراغت از عبادت را به رسيدگي و سرکشي از مزارع و املاکي که داشت مي‌گذراند، تا اينکه وليد پس از ۹ سال و اندي سلطنت در سال ۹۶ به جايگاه خود در سراي ديگر شتافت و سليمان بن عبدالملک بر تخت امارت و سلطنت نشست و فرمان داد که مکاتبات و مراسلات دولتي در تمامي حوزۀ اسلامي به زبان و خطّ عربي نوشته شود و در سال ۹۸، ابوهاشم بن عبدالله بن محمّد الحنفيه که فرقۀ کيسانيه از شيعيان به وي ارادت مي‌ورزيدند و مخفيانه دعاتي در اطراف داشت که مردم را بر بيعت او دعوت مي‌کردند، از شام از نزد سليمان بن عبدالملک مراجعت مي‌کرد، در بين راه به دستور سليمان وي را مسموم کردند و چون به حميمة مزرعه محمدبن علي بن عبدالله بن عباس پيشواي بني العباس که مسکن و ستاد دعوت وي بود وارد شد و مرگ خود را معاينه ديد و فرزندي هم نداشت، وصاياي خود را به محمد بن علي نمود و امر دعوت خود را نيز به وي واگذار كرد و هواداران و دعات خود را به وي معرفي و توصيه نمود و دعوت کيسانيه و عباسيه في الواقع يکي شد و محمّد بن علي بي‌رقيب مشغول کار شد، تا سال ۹۹ رسيد و سليمان بن عبدالملک بر بستر بيماري افتاد و در بستر فرماني مبني بر جانشيني و سلطنت عمربن عبدالعزيز و پس از وي يزيد بن عبدالملک بنوشت. پس از مرگش سپهسالار وي طبق دستور وي مردم را در مسجد گرد آورده و به نام شخصي که در وصيت خطّ سربسته سليمان مشخص شده از آنان بيعت گرفت، آنگاه نامه را گشوده اسامي تعيين شدگان را (عمربن عبدالعزيز و يزيدبن عبدالملک) براي مردم قرائت و افشا نمود.

 عمربن عبدالعزيز چون مردي پارسا و دين دار بود به اکراه سلطنت را قبول و بدون حرص و ولع به دارالاماره رفت حتّي هنگام رفتن به دارالاماره از موکب و مرکب درباري که حاضر کرده بودند استفاده نکرد و بر مرکب خويش سوار شده و بدون تشريفات رهسپار دارالاماره گرديد. و در اولين خطبه که در مسجد خواند، گفت: به خدا قسم من هرگز نه در باطن و نه در ظاهر آرزومند اين مقام نبوده ام و اکنون هم اگر جماعتي هستند که از خلافت من کراهت دارند من حاضرم اين بار را از گردن خويش فروگذارم. مردم يک صدا گفتند: مگر مي‌خواهي فتنه و فساد و نفاق در ميان مردم ايجاد کني؟ در کار خلافت پايدار باش و همه را مطيع و منقاد خود بدان. باري عمربن عبدالعزيز مردي عادل و پرهيزکار بود و تا مي‌توانست در بسط عدالت اجتماعي و حفظ احکام و سنن اسلامي و اجراي برادري و برابري در ميان مسلمين مي‌کوشيد، اولين عمل نيکي که کرد اين بود که رفتار زشت و کردار پليد اسلاف خود را يعني سبّ و شتم حضرت اميرالمؤمنين (ع) را در منابر منع و موقوف کرد و به همۀ بلاد و امصار در منع اين کار زشت نامه نوشته و امر داد مِن بعد اگر کسي اقدام به چنين امري کرد به شدّت مجازاتش کنند. ديگر آنکه در اولين سال خلافتش عوائد فدک را که اسلافش مي‌بردند و در آن سال بالغ بر شش هزار دينار شده بود به مدينه نزد عامل خود فرستاد که بر بني فاطمه تقسيم کرد، آنگاه هنگامي که خودش به مدينه رفت فرمان داد که فدک را به حضرت باقر واگذار کردند.

 خلاصه عمربن عبدالعزيز پس از دو سال و چند ماه خلافت در رجب سال ۱۰۱ راه سراي آخرت پيش گرفت، گويند اقوام و اقاربش که از عدالتخواهي و دادگستري وي ناراضي بودند مسمومش نمودند. پس از وي طبق وصيت نامه سليمان يزيدبن عبدالملک بر اريکۀ سلطنت و امارت جاي گرفت. وي چون از طرف مادر نوۀ يزيد بن معاويه و از طرف پدر نوۀ مروان بن الحکم بود وراثتاً سرشتي با ظلم و قساوت عجين و طبيعتي با بي‌ديني و شقاوت قرين داشت، در مدت قليل سلطنتش چنان ظلم‌ها و بي‌ديني هائي کرد که شرح آن شرم آور است. وي پس از يک سال سلطنت از خود، مردم را بر بيعت کردن به ولايتعهدي برادرش هشام بن عبدالملک و پس از او فرزند خودش وليد مجبور کرد و چهار سال و اندي فرمانروائي توأم با ظلم و جور کرد، سرانجام در شعبان سال يکصد و پنج رخت به سراي ديگر کشيد، پس از وي هشام بن عبدالملک بر سرير سلطنت جاي کرد و در سال ۱۰۶ به زيارت خانۀ خدا رفت و در مسجدالحرام حضرت امام محمّد باقر (ع) را در کناري نشسته ديد و براي امتحان علم وي به وسيلۀ سالم غلام خود سؤالاتي از آن حضرت نمود و جوابهاي وافي و کافي شنيد، و پس از مراجعت به شام حضرت باقر را به شام طلبيد، آن حضرت با فرزند ارجمندش صادق به شام رفت. آن ملعون پس از سه روز به حضرتش هنگامي اجازه حضور داد که با جمعي مشغول تيراندازي بود و حضرتش را با اصرار مجبور به تيراندازي نمود. حضرتش تيري بر هدف زده و نُه تير پياپي بر چوبۀ اولي نشاند. آتش حسادت و عداوت در سينۀ هشام شعله ور گرديد و وي را بر قتل آن حضرت مصمّم نمود ولي تظاهر به خشم نکرد و با احترام و اکرام با حضرتش رفتار مي‌نمود و آن هنگام که حضرتش اظهار تمايل به مراجعت مدينه فرمود با مراجعتش موافقت نمود.

 بنا بر روايات گويا حضرت باقر (ع) در زمان عبدالملک مروان نيز سفري به شام فرموده که قضيۀ دستور ضرب سکّۀ اسلامي از طرف آن حضرت در آن سفر بوده است. و چنين سفري در صورت وقوع قاعدتاً در زمان حيات پدر بزرگوارش حضرت سيد سجّاد و بر حسب اشارۀ آن حضرت بايستي صورت گرفته باشد که حضرت سجّاد را عبدالملک طلبيده و حضرتش به واسطۀ کبر سن فرزند برومندش جناب باقر را به جاي خود روانه فرموده باشد. قضيه را چنين ضبط کرده‌اند که روزي مقداري وجوه و کالا از مصر به حضور عبدالملک آوردند و وي متوجّه طراز و نقش روي کالاها و جامه‌ها که به خطّ رومي منقوش بود، شده، گفت تا آن را به عربي ترجمه نمودند. معلوم شد طراز آنها شعار ابَ و ابن و روح القدوس است. عبدالملک انتشار اين شعار را که مخالف توحيد اسلامي بود در ميان مسلمانان ناروا دانسته فرمان داد که در هر کجاي بلاد اسلام اين طراز در کالائي آن را زايل نموده و به شعار شَهِدَ اللهُ اَنّه لا اِله الاّ هو منقّش و مطرّز نمايند و مِن بعد نزد هرکسي کالائي مطرّز به شعار سابق ببينند حبس و زجرش نمايند. چون اين خبر به بلاد روم رسيد ملک روم نامه‌اي همراه با هدايا و تحف براي عبدالملک فرستاد و در آن نامه نوشت که اين طراز رومي هميشه از ممالک روم زينت بخش کالاي هر مرز و بوم بوده است، اکنون هم تقاضا مي‌نمايم خليفه امر به ابطال فرمان تبديل طراز صادر فرمايد. عبدالملک هدايا را مسترد داشته، جوابي به نامه وي نداد. ملک روم مجدداً نامه تهديد آميز به عبدالملک نوشت که اگر امر به ابطال فرمان مزبور ندهي دستور مي‌دهم در روي درهم و دينار که وسيله داد و ستد در هر بازار و منتشر در هر شهر و دياري است سبّ و شتم پيامبر اسلام را حکّ کنند. عبدالملک در کار خود فرو ماند زيرا در آن وقت درهم و دينار رومي در همه جا رايج بود. وي عُقلا و زعماء قوم را جمع کرد و با آنان مشورت نمود، هيچ يک رأيي که به اصلاح کار منتهي و براي علاج کار کافي باشد، نتوانستند بدهند. بالاخره يکي از مشاورين گفت بهتر است راه اصلاح اين امر را از خاندان نبوّت و اهل بيت رسالت جويا شويم که آنها عالم تر به امور ديني هستند. عبدالملک از اين پيشنهاد مشعوف شده و يا حضرت باقر را شخصاً به شام طلبيد و يا از حضرت سجّاد تقاضاي رفتن به شام نمود و حضرت به علت کبر سن و ضعف بنيه، حضرت باقر را به جاي خود به شام فرستاد.

 علي‌اي حال طبق روايات، والي مدينه حضرت باقر (ع) را با وضعي آبرومند و محترمانه روانۀ شام نمود. حضرتش بر عبدالملک وارد شد و عبدالملک قضايا را عرض نمود و چاره جوئي نمود. حضرت باقر (ع) فرمود: اصلاح اين کار چندان که خيال مي‌کني مشکل نيست. راه علاج اين است که فوري امر کني جمعي ضرّابان و سکّه زنان گرد آورند و سايل سکّه زني تهيه کرده در اختيارشان بگذارند تا آنها به ضرب درهم و دينار اسلامي مشغول گردند و هر درهمي را به وزن ده مثقال و هر ديناري به وزن هفت مثقال اندازه گيرند و بر يک روي سکّه‌ها سورۀ توحيد و بر روي ديگر شهادت به رسالت پيغمبر را نقش کنند و تاريخ و محل ضرب هر سکّه را نيز حکّ نمايند، آنگاه در هريک از شهرهاي اسلامي که مقتضي باشد نيز ضرّابخانه دائر و به ضرب سکّه مشغول گردند و سکّه‌هاي  اسلامي را در ميان مردم پخش نموده و معاملات را با سکّه اسلامي معمول و با سکّۀ خارجي ممنوع دارند و امر شود که هرکس سکّۀ خارجي دارد بايد با سکّۀ اسلامي معاوضه نمايد، پس از اين دارندۀ سکّۀ خارجي با کالاي منقوش به طراز باطل شده را حبس و زجر نمايند. عبدالملک بسيار مشعوف شده دستور آن حضرت را اجرا و رسول ملک روم را با چند سکّۀ اسلامي مرخص نمود و به ملک روم نوشت: ما را از اين به بعد به درهم و دينار شما احتياج نيست و خداوند شما را بر عمل زشتي که در نظر داشتيد نصرت نخواهد داد. آنگاه حضرت باقر (ع) را با احترام تمام به مدينه بازگردانيد و اين قضيه را در تواريخ در سال ۷۶ هجري ضبط کرده‌اند و در اين تاريخ عمر حضرت باقر نزديک بيست سال بوده است. باري حضرت باقر تا يکصد و چهارده هجري بر مسند امامت و خلافت الهيه متّکي بوده و به نشر علوم و پخش اخبار و احاديث آباء عظام و اجداد والامقام و سنن حضرت خيرالانام (ص) مشغول بوده، اخبار و احاديث مأثوره از آن حضرت در هر باب به قدري زياد و موفور و کرامات وي به قدري کثير و مشهور است که ضبط آنان جز در مجلّدات متعدده غير ميسور و نويسنده از ذکر آنها در اين اوراق معذور است.

 حضرتش را هشام بن عبدالملک در اثر سعايت زيدبن الحسن به وسيله زين اسبي سم آلود يا به قولي با ريختن سم در غذاي آن حضرت مسموم نمود که در هفت ذيحجه يکصد و چهارده در موضعي حميمه نام يا در خود مدينه شهيد گرديد و به آباء گرام خويش پيوست و جنازۀ مطهّرش را در بقيع دفن نمودند. عمر حضرت هنگام شهادت پنجاه و هفت سال چيزي کم، و مدت امامتش بيست سال و اندي بوده است. حضرتش در بستر مرگ به فرزند ارجمندش حضرت صادق (ع) امر فرمود که عدّه‌اي از قريش را در محضرش حاضر نمود، آنگاه در حضور آنها وصاياي خود را به آن جناب فرموده وي را به وصايت و جانشيني خويش و امامت انام تعيين و معرفي فرمود.

 ازواج و اولاد آن حضرت: حضرتش دو نفر زوجّ حرّه داشته است: اوّل؛ امّ فروه بنت قاسم بن محمدبن ابي بکر که مادر والاگهر حضرت صادق و جناب عبدالله اکبر بوده است. دوم؛ ام حكيم بنت اسد بن مغيرة الثقفيه كه مادر جناب ابراهيم و عبدالله اكبر بوده است و بقيۀ اولاد آن حضرت از امّ ولد بوده‌اند. اولاد حضرتش پنج پسر بوده‌اند و دو دختر.

پسران:

۱ - حضرت امام جعفر صادق

۲ - عبدالله،

 ۳ - ابراهيم،

 ۴ - عبدالله اصغر،

 ۵ - علي.

 و دختران:

 ۱ - زينب،

 ۲ - امّ السلمة.

 بعضي از معاريف اصحاب آن حضرت:

 ۱ - جابربن يزيد الجعفي که طبق روايت بحار باب آن حضرت بوده است،

 ۲ - محمّدبن مسلم بن رياح الکوفي،

 ۳ - آبان بن تغلب،

 ۴ - زرارة بن اعين،

 ۵ - ابوالقاسم يزيدبن معاوية عجلي،

 ۶ - ابونصير ليث بن البختري المرادي،

 ۷ - ابوعبيده زيادبن عيسي،

 ۸ - ابن ابي يعفور،

 ۹ - ابوحمزة الثّمالي،

 ۱۰ - عبدالله بن شريک العامري،

 ۱۱ - سعدبن طريف الحنظلي،

 ۱۲ - سالم بن ابي حفصة العجلي،

 ۱۳ - ابن ابي ميمون اسماعيل بن عبدالخالق،

 ۱۴ - حمران بن اعين الشيباني،

 ۱۵ - محمدبن قيس ابونصر الاسدي،

 ۱۶ - اسماعيل ابي الفضل بن يعقوب،

 ۱۷ - ابوهارون،

 ۱۸ - رافع بن زياد الاشجع الکوفي،

 ۱۹ - اسماعيل بن عمّاربن ابي حيان.

 خلفا و فرمانروايان معاصر آن حضرت:

 ۱ - وليدبن عبدالملک،

 ۲ - سليمان بن عبدالملک،

۳ - عمربن عبدالعزيز،

 ۴ - يزيدبن عبدالملک،

۵ - هشام بن عبدالملک.




[۱] - يعني اي جابر زود است که ببيني فرزندي از فرزندان مرا که اسم او اسم من خواهد بود و وي بشکافد علوم را همچنان که گاو زمين را مي شکافد، وقتي وي را ديدي سلام مرا به وي برسان.

 

              

صفحه اصلي - سلسله اولياء - كتب عرفاني - پند صالح - تصاوير - بيانيه‌ها - پيوند - جستجو - يادبود - مكاتبه - نقشه سايت - اعلانات

استفاده و كپی برداری از منابع، مطالب، محتوی و شكل این سایت با رعایت امانت و درستی آزاد است.

تصوف ايران ۱۳۸۵

Home - Mystics Order - Mystical Books - Salih's Advice - Pictures - Declarations - Links - Search - Guestbook - Correspondence - Site Map - Announcements

Use of the form and content of this site is free, but subject to honesty.

Sufism.ir 2007