|
|||
مفتاحُ خزائِنِ الوجوبِ و حافظُ مَکامِنِ الغُيوب، النّاصح الزَّکي و الهادِي المُتّقي، الامام علي النّقي سلام الله عليه. نام مبارکش علي، اشهر القابش نقي و هادي. کنيت حضرتش ابوالحسن الثّالث[i]، پدر بزرگوارش حضرت امام محمّد تقي و مادر والاگهرش امّ ولد مسمّاة به «سمانه المغربيه» و معروفه به سيده بوده است. تولّد ذات خجسته صفاتش بنا بر مشهور در نيمۀ ذيحجّه سال دويست و دوازده، مولد وجود شريفش محلّي موسوم به صريا در سه منزلي مدينه. حضرتش تا سال دويست و هجده که پدر بزرگوارش در مدينه بود، در ظلّ عنايت آن حضرت نشو و نما يافته، در آن سال که حضرت امام تقي (ع) بر حسب امر معتصم عباسي عزيمت بغداد فرمود جمعي از شيعيان را گرد آورده، فرزند برومندش را به آنها به وصايت و جانشيني خود و امامت انام معرفي فرمود. حضرتش پس از شهادت پدر بزرگوارش همچنان در مدينه مقيم بود تا اينکه معتصم پس از کشتن بابک خرّم دين به وسيلۀ افشين، در سال دويست و بيست و سه به قصد غزاي روم تا عموريه بتاخت و در صدد پيشروي بيشتري به خاک روم بود که به علت خبر از مخالفت عباس بن مأمون فسخ عزيمت کرده، عباس و يارانش را بگرفت و بکشت و در سامره نيز افشين سپهسالار خود را متهم به خلاف دانسته و به قتل رسانيد. آنگاه خود در سال دويست و بيست و هفت به سراي ديگر شتافت، و پسرش ابوجعفر هارون بن المعتصم به نام الواثق بالله بر اريکه خلافت نشست. الواثق محبّ آل علي بود و به آنها احترام ميگذاشت و در آزادي عقيده و مذهب با مردم موافقت ميکرد. وي نيز پس از پنج سال و نه ماه خلافت در سال دويست و سي و دو به ديار آخرت شتافت. پس از مرگ وي امراء عرب و محمّدبن عبدالملک زياتِ وزير خواستند پسرش محمّدبن واثق را بر جاي پدر بنشانند. امراء ترک مخالفت کردند که محمّد صغير بود. پس از مذاکراتي قرعۀ اختيار به نام جعفربن معتصم افتاد و او را به نام المتوکّل علي الله ملقّب و بر تخت خلافت جاي دادند. به سال دويست و سي و دو، وي پس از استقرار در کار، محمِد بن عبدالملک زيات را از ميان برداشت و فرمان داد که مردم به سه پسرش منتصر و معتز و مؤيد به ترتيب به ولايتعهدي بيعت کنند، و حکم داد که قبر مطهّر حضرت سيد الشهداء (ع) و منازل اطراف آن را خراب کردند و از زيارت قبر مطهّر اميرالمؤمنين (ع) و قبر حضرت سيد الشّهداء (ع) ممانعت به عمل آورد و از زوّار خراجي سنگين مطالبه کرد. و در سال دويست و چهل و سه يحيي بن هرثمة را به مدينه فرستاد و حضرت امام علي النقي (ع) را به وسيلۀ وي به سامره طلبيد و هرثمه حضرتش را با راحتي و رفاه به سامره برد، ولي متوکّل حضرتش را در محلهاي پست و منزلي نالايق سکونت داد و در سال دويست و چهل و چهار به شام رفت که آنجا را دارالخلافه قرار دهد، ولي به واسطه ناسازگاري آب آنجا پس از دو ماه به سامره مراجعت نمود. اين ملعون با مصاحبين و معاشرين حتّي اقرباي خود به رذالت و خشونت در مصاحبت رفتار ميکرد که همگي اطرافيانش از وي منزجر و متنفّر بودند. وي هميشه به پسرش منتصر که وليعهد وي بود تشدّد ميکرد که تو منتظر هستي نه منتصر. يعني منتظر مرگ من هستي، و گاهي از وي با سيليهاي پي در پي پذيرائي ميکرد و آزارش ميداد تا بالاخره انزجار اطرافيان و تنفّر پسرش منتصر به جائي رسيد که همه با يکديگر متفق شده و شبي به محفل انسش ريختند و وي را با فتح بن خاقان وزيرش به ديار ديگر فرستادند. اين قضيه در سال دويست و چهل و هفت پس از چهارده سال و نه ماه خلافت متوکّل روي داد. گويند متوکّل را در محلي به نام مارجونه بکشتند که شيرويه ساساني پدرش خسرو پرويز را در آنجا کشته بوده و متوکّل در آنجا قصري به نام جعفريه بنا کرده و ساکن شده بود. به هر حال منتصر پس از کشتن پدر بر مسند خلافت نشست. وي زيارت قبور متبرّکه حضرت امير و حضرت سيد الشّهداء (ع) را آزاد گذاشت و دستور پدرش را در منع زيارت لغو کرد و فدک را به بني الحسن و بني الحسين واگذار کرد، ولي خلافتش دوامي نکرد و پس از شش ماه خلافت در ربيع الاول دويست و چهل و هشت راه سراي ديگر گرفت. پس از فوت وي چون امراء ترک از معتز فرزند دوم متوکّل بيمناک بودند، با احمدبن المعتصم بيعت کردند و او بر اريکۀ خلافت نشست و لقب المستعين بالله را براي خود اختيار کرد. و در زمان وي يحيي بن عمربن حسين علوي در کوفه خروج کرد و شهيد شد و چون سه سال و نه ماه از خلافت وي گذشت بعضي از امراء ترک به علت اختلافي که بين خودشان بود، المعتزبالله بن متوکّل را که در حبس مستعين بود از محبس بيرون آورده با وي بيعت نمودند، و دستۀ ديگر از اتراک با مستعين براي حرب با معتز به طرف بغداد روي آوردند و پس از جنگي چند مستعين و يارانش منهزم و محصور و مستعين مجبور به استعفا گرديد. پس از استعفا، وي را در بغداد حبس نمودند و در سال دويست و پنجاه و يک خلافت بر معتز قرار گرفت و پس از چندي مستعين را از بغداد طلبيده در بين راه فرمان به قتلش داد. و در سال دويست و پنجاه و سه سرّي سقطي پيشواي صوفيه رحلت نمود. و در سال دويست و پنجاه و چهار بنا به اشهر اقوال المعتمد بالله عباسي به دستور برادرش معتز كه خليفه بود حضرت امام علي النقي (ع) را مسموم نمود و حضرتش در سوم ماه رجب سال دويست و پنجاه و چهار شهيد شد. سنّ مبارکش هنگام شهادت چهل و يک سال و اندي و مدت امامتش سي و سه سال و چند ماه بوده است. حضرتش در مدت حيات من باب تقيه کمتر شيعيان را به حضور ميپذيرفت مگر خواصّي از اصحاب که به زيارتش نائل ميشدند. حضرتش طبق روايات کثيره هنگام رحلت به خاصان اصحاب و شيعيان خاصّ، امام بعد از خود فرزند ارجمندش حضرت حسن العسکري (ع) را معرفي فرموده و وصايت و جانشيني و امامت آن جناب را تصريح فرمود. مدفن آن حضرت در سامره است که مطاف زوّار و شيعيان است. ازواج و اولاد آن حضرت: حضرتش زوجۀ حرّه نداشته و اولاد امجادش همه از امّ ولد بودهاند. حضرتش داراي چهار پسر بوده: ۱ - حضرت امام حسن عسگري؛ ۲ - جناب حسين؛ ۳ - جناب ابوجعفر سيد محمد، که گويا در حيات آن حضرت رحلت نموده؛ ۴ - ابوعبدالله مشهور به جعفر کذّاب که پس از آن حضرت کذباً ادّعاي امامت نموده و حضرتش را يک دختر بوده به نام عليه. عدّهاي از معاريف اصحاب آن حضرت: ۱ - ابراهيم بن اسحق؛ ۲ - علي بن مهريار اهوازي؛ ۳ - ايوب بن نوح؛ ۴ - اسحق بن اسماعيل بن نوبخت؛ ۵ - بشاربن يسار؛ ۶ - ريان الصلت؛ ۷ - مصالح بن سلمة الرازي؛ ۸ - علي بن ابراهيم؛ ۹ - ابوطالب البرقي؛ ۱۰ - ابوطاهربن حمزة بن اليسع الاشعري؛ ۱۱ - حسين بن حمادبن سعيدبن حماد؛ ۱۲ - خيران الخادم. خلفاء معاصر آن حضرت: ۱ - مأمون؛ ۲ - المعتصم؛ ۳ - الواثق؛ ۴ - المتوکّل؛ ۵ - المنتصر؛ ۶ - المستعين؛ ۷ - المعتزبالله عباسي که حضرتش به امر وي شهيد شد. [i] - به طوري که قبلاً گذشت در اصطلاح مورّخين و محدثين حضرت اميرالمؤمنين را ابوالحسن مطلق و حضرت موسي کاظم را ابوالحسن الاول و حضرت رضا را ابوالحسن الثاني و حضرت امام هادي را ابوالحسن الثالث گويند.
|
|||
|