قطب دوّم

حضرت شيخ ابوعلي رودباري

 

سلطان تخت ارشاد مداري، مقرّب حضرت باري، شيخ ابوعلي رودباري. نام شريفش احمد و فرزند محمّدبن ابوالقاسم، اصل وي از رودبار[۱] از ولايات اصفهان است و نشو و نما يافتۀ بغداد و از ابناء وزراء بوده است. در نفحات آن جناب را از طبقه رابعه[۲] دانند. جنابش در علم ادب شاگرد تغلب و در حديث شاگرد ابراهيم الجري و در فقه شاگرد ابوالعباس بن سريج و در طريقت مريد و سرسپرده جناب جنيد بغدادي و مرشد شيخ ابوعلي کاتب بوده است. گويند روزي جناب جنيد مجلس مي‌گفت، گذر ابوعلي به مجلس جنيد افتاد، اين هنگام جنيد با مردي مي‌گفت: اسمع يا هذا. ابوعلي پنداشت وي را مي‌گويد، بايستاد و گوش فراداشت. کلام جنيد در دل وي جاي گرفت و اثري که بايد، کرد. في المجلس هرچه در آن بود ترک گفت و بر طريقت اقبال نمود.

 جنابش با بسياري از مشايخ وقت صحبت داشته، از جمله شيخ ابوالحسن نوري، و ابوحمزه خراساني و ابوحجره محمد بن ابراهيم بغدادي و ابوبکر قطيفي و ابوعمرو دمشقي. وي تربيت کلّي و کمال معنوي را از انفاس قدسيه جناب جنيد يافت و بالاخره به سمَت خليفة الخلفائي و جانشيني آن جناب نايل آمده، پس از وي بر اريکه ارشاد متمکّن گرديد، مدتي در بغداد به وظيفه هدايت و ارشاد عباد مشغول و آخر عمر به مصر عزيمت فرمود و در آن سرزمين بين سنوات سيصد و بيست تا سيصد و بيست و سه رحلت فرمود. مدت عمر آن جناب چون تولدش ضبط تذکره‌ها نيست، تعيين نشده است. مدت تمکّن وي بر مسند ارشاد قرب بيست و چهار سال بوده است، خليفة الخلفاء و جانشين وي جناي شيخ ابوعلي کاتب است.

 معاصرين آن جناب از مشايخ و عرفا:

۱-     شيخ ابوالحسن نوري،

۲-      ابوحمزه خراساني،

۳-      شيخ ابوالقاسم نصرآبادي،

۴-      ابوبکر قطيفي،

۵-      ابوالحسن السيوطي.

 از وکلاي اربعه:

۱-     ابوجعفر محمّدبن عثمان،

۲-      ابوالقاسم حسين بن روح.

 از علماء و فقها:

۱- تغلب نحوي

۲- ابوالعباس بن سريج.

 از خلفاء:

۱-     المکتفي بالله،

۲-      محمّد بن معتضد

۳-     المقتدربالله عباسي.

 از امراء:

۱- احمدبن امير اسمعيل ساماني

۲- نصربن احمدبن اسمعيل ساماني.

 شطري از فرمايشات آن جناب: أضْيقُ السُّجون مُعاشَرَةُ الاَضداد[۳]. و هم فرمود: فَضْلُ المَقالِ عَلَي الفِعال مَنْقَصَةٌ و فَضلُ الفعال عَلَي المَقالِ مَکْرَمة[۴] و هم فرمود: عَلامةُ إعراضِ اللهِ العبدَ اَنْ يشْغَلَهُ بما لا ينْفَعَه[۵]. و فرمود: مريدي که از پنج روز گرسنگي بنالد، او را بايد به بازار فرستاد تا گدائي کند. و گفت: تصوّف صفت قرب است بعد از کدورت بُعد. و گفت: خوف و رجاء چون دو بال مرغند، چون مرغ بايستد بالها بايستد و چون يکبال نقصان پذيرد ديگر بال نيز ناقص است، و چون مرد از هر دو بماند درجۀ شرک بود. و فرمود: حقيقت خوف آن است که با حق تعالي از غير وي نترسي. و گفت: حق تعالي دوست دارد اهل همّت را که اهل همّت وي را دوست دارند. و فرمود که هم چنانکه حق تعالي بر انبياء فريضه گردانيد ظاهر کردن معجزات را، بر اولياء فريضه کرد پنهان کردن مقامات و احوال را تا که چشم اغيار بر او نيفتد و کسي او را نبيند و نداند. فرمود: چون دل خالي گردد از حبّ دنيا و رياست، در وي حکمت پديد آيد و از نفس خدمت پديد آيد و از روح مکاشفت، و بعد از اين سه، چيزي پديد آيد: ديدن صنايع او و مطالعۀ سراير او و معامله دقايق او. و گفت: بنده خالي نيست از چهار نفس: يا نعمتي که موجب شکر بود يا نقمتي که موجب ذکر بود يا محنتي که موجب خير بود يا زلّتي که موجب استغفار بود. و فرمود هر چيزي را واعظي است و واعظ دل حياست.

 هنگام وفات، سر شيخ در دامن خواهرش بود. چشم را باز کرد و گفت: درهاي آسمان را باز کرده‌اند، بهشت‌ها آراسته‌اند که بر ما جلوه مي‌کند، فرشتگان ندا مي‌کنند تو را به جائي رسانيم که در خاطرت نگذشته امّا دل مي‌گويد: بِحَقّکَ لا أنظُرُ اِلي غَيرِک[۶]، عمري در انتظار بسر برديم، برگ آن نداريم که برشوتي باز گرديم.

شمّه‌اي از کرامات آن جناب: فرمود: وقتي درويشي به دعا درآمد و بمُرد، وي را دفن مي‌کرديم، چون خواستم روي وي را باز کنم و بر خاک نهم تا خداي بر غريبي او رحمت کند چشم باز کرد و گفت: مرا ذليل مي‌بيني پيش آنکه مرا عزيز کرده است؟ گفتم: يا سيدي پس از مرگ زنده اي؟ گفت: آري من زنده ام و محبّان خدا زنده باشند و من ترا‌اي رودباري ياري دهم. نوبتي در کنار دريا بود به وسوسه طهارت مي‌کرد بادي آمد و دست و پاي ترکيد و خون مي‌آمد. وي درمانده شده گفت: الهي العافية؟ آواز دادند که العافية في العلم، يعني عافيت در علم شريعت است و ابتلاي ترکيدن دست و پا بنا بر وسواسي است که در شريعت نيامده. هم وقتي به گرمابه رفت در جامه خانه چشمش به مرقّعي افتاد. در فکر رفت که از درويشان که به گرمابه است چون در رفت، درويشي را ديد بر سر امير جواني به خدمت ايستاده هيچ نگفت. چون آن جوان برخاست، درويش آب بر وي بريخت و خدمت کرد و چون غسل کرد خشک آورد. آن جوان بيرون رفت. درويش نيز برفت. شيخ همچنان به نظاره بايستاد. درويش جامه بر آن جوان افکند. گلاب بر وي افشاند. عود بسوخت. مِروحه گرفت و او را باد مي‌زد. آئينه پيش رويش بداشت. هرچه خدمت کرد، آن جوان قطعاً در وي ننگريست و برخاست که بيرون رود. درويش را صبر به اتمام رسيد، گفت‌اي جوان چه بايد کرد تا تو به من نگري؟! گفت بمير که برهي و به تو بنگرم! درويش بيفتاد و بمرد! آن جوان برفت، ابوعلي فرمود تا درويش را به خانقاه بردند کفن و دفن کردند، پس از مدتي شيخ به حجّ رفت آن جوان را در باديه ديد مرقّع پوشيده گفت تو آن جوان نيستي که درويش را بکشتي؟ گفت منم،‌اي شيخ آن خطائي بود که بر من برفت، شيخ فرمود: اينجا چون افتادي؟ گفت آن شب به خواب رفتم درويش را در خواب ديدم که گفتي بمُردم و هم بر من ننگريستي؟! از خواب درآمده توبه کردم و بر گور وي رفته موي ببريدم و مرقع پوشيدم.




[۱] - آقاي شيرواني در بستان السياحه نوشته‌اند: رودبار اصفهان در کنار زنده رود و شيخ ابوعلي که يکي از مشايخ سلسله عليه است، از همين جا بوده و در آن قريه که مشهور به «ده بوعلي» است مدفون است و آن از قراء لنجانست.

[۲] - منظور از طبقات مصطلح اهل سير اين طبقات است: ۱-طبقه اصحاب حلقه؛ ۲-تابعين اصحاب طبقه؛ ۳-تابعين تابعين  طبقه؛ ۴-ديگران.

[۳] - سخت ترين زندانها معاشرت با ناجنس است.

[۴] - زيادتي گفتار بر کردار نقص است و زيادي کردار بر گفتار کرامت.

[۵] - علامت اعراض خداي از بنده، مشغول کردن بنده است به چيزي که نافع حالش نيست.

[۶] - قسم به حق تو که نظر به غير تو نکنم.

 

              

صفحه اصلي - سلسله اولياء - كتب عرفاني - پند صالح - تصاوير - بيانيه‌ها - پيوند - جستجو - يادبود - مكاتبه - نقشه سايت - اعلانات

استفاده و كپی برداری از منابع، مطالب، محتوی و شكل این سایت با رعایت امانت و درستی آزاد است.

تصوف ايران ۱۳۸۵

Home - Mystics Order - Mystical Books - Salih's Advice - Pictures - Declarations - Links - Search - Guestbook - Correspondence - Site Map - Announcements

Use of the form and content of this site is free, but subject to honesty.

Sufism.ir 2007