|
|||
قطب هفدهم اَلعارِفُ بِاَمرالله و مَجلي اسرارِ الله، جناب مير شاه برهان الدّين خليل الله. يگانه فرزند برومند شاه نعمت الله و خليفه و جانشين آن جناب است. وي در کوه بنان کرمان در سال هفتصد و هفتاد و پنج هجري متولد شده. جناب شاه نعمت الله دربارۀ تولّد وي فرموده است: از قضاي خداي عزّوجل حي قيوم و قادر سبحان نيم ساعت گذشته بود از روز روز آدينه در مه شعبان يازدهم بد ز ماه وقت شريف ماه در حوت و مهر در ميزان پنج و هفتاد و هفتصد از سال رفته در کهبنان که ناگاهان مير برهان الدين خليل الله آمد از غيب بنده را مهمان خير مقدم برآمد از عالم مرحبائي شنيدم از ياران کسب او باد علم ربّاني حاصلش باد عمر جاويدان وي ذاتاً از اوان کودکي گرم خو و مهربان و زود انس بود به حدّي که هرکس را ميديد اظهار مهر و علاقه به وي ميکرد، وجود گراميش بينهايت مورد توجّه و علاقه پدر بزرگوارش بود که از کثرت علاقه درباره اش فرموده: اي به نو روي تو روشن دو چشم جان من اي خليل الله من فرزند من برهان من شمع بزم جان من از نور رويت روشن است باد روشن دائماً چشم و چراغ جان من مدت هفتاد سال از عمر من بگذشته است حاصل عمرم توئياي عمر جاويدان من يادگار نعمت الله قرة العين رسول نسل طه آل ياسين سايه سلطان من جناب شاه خليل الله علوم ظاهري را در خدمت ارادتمندان پدر تحصيل و معارف باطني و عوالم سير و سلوک را در ظلّ تربيت پدر تکميل نموده، از فيوضات باطنه پدر بهره ور گرديده، مدارج کمال را طي نمود تا به سمت خليفة الخلفائي و جانشيني پدر بزرگوارش نايل آمده پس از رحلت پدر بزرگوارش طبق اجازه و امر پدر ارشاد طالبان و هدايت جويندگان راه حق را به عهده گرفت و در آن هنگام پنجاه و نه سال از عمر وي گذشته بود. حضرت شاه نعمت الله خطاب به وي فرموده بود که: رهرو و مير ما خليل الله در همه راه با همه همراه جمع کن رهروان و خوش ميگو وحده لااله الاّ هو چون صيت جلوس وي بر مسند ارشاد به دور و نزديک رسيد، از هر شهر و ديار فقرا و دراويش براي تجديد بيعت و اخذ شرافت روي به درگاهش نهادند. چون حاکم کرمان از هجوم خلايق و ازدحام عام به درگاه وي مستحضر شد، متوحش شده شرح کثرت هواداران و ارادتمندان و مبالغه در باب ثروت آن جناب به سلطان وقت شاهرخ تيموري نگاشته اضطراب خود را آشکار کرد، بطوري که شاهرخ نيز نگران شده آن حضرت را محرمانه به دارّالسلطنه هرات احضار نمود. وي حسب الامر سلطان به هرات رفته، مدتي در آن بلاد توقف فرمود. گويند که هروقت حضرت شاه خليل الله در دربار شاهي ميرفت در محفّهاي مينشست و تا داخل بارگاه ميرفت و چون وارد ميشد با سلطان بر يک مسند جلوس ميفرمود. اميري از اعاظم امراي شاهي به نام فيروز شاه که غالباً در محضر شاهي بود و بر حضرت شاه خليل الله به شدت حسد ميورزيد، نوبتي در محضر سلطان به آن حضرت گفت: مخدوما، مرا در خاطر بر رفتار شما سه اعتراض است: اول آنکه پادشاه جهان سلطان و اولي الامر است و تعظيم اولي الامر بر کافّه مسلمانان واجب است و شما با محفّه به بارگاه سلطان ميآئيد. دوّم آنکه بدون رعايت رتبه پادشاهي در پهلوي شاه روي مسند جلوس ميفرمائيد، سوّم آنکه ماليات املاک کرمان را به مأمور شاهي نميپردازيد. آن حضرت در جواب فرمود که سلطان از پدر تاجدارش حضرت صاحب قران والاتر نخواهد بود و پدر من بر درگاه آن پادشاه با محفّه ميرفت، حتّي يک دفعه هم اين بيت را براي پادشاه انشا نموده: مُلک من عالمي است بيپايان و آن تو از ختاست تا شيراز و امّا جلوس من با پادشاه در مسند: من از پدر خود شنيدم که فرمود در حديث نبوي وارد است که هرکسي را اين دغدغه در سر باشد که فرزندان من در حضور او بايستند به تحقيق حرام زاده است، و من به پاکي نطفه و حلال زادگي سلطان يقين دارم. امّا خراج املاک کرمان: منازعت يزيد و جدّم حسين (ع) بر سر همين چيزها بود. اکنون هم هرچه تو از املاک من خواستاري به تو واگذار نمودم برو تصرّف نما. شاهرخ به آن امير تغير نموده، فرمود: تو را به اين فضوليها چه کار؟ و از حضرتش عذر خواهي کرد. وي را در هندوستان نيز سرسپردگان و مريدان از هر طبقه بسيار بود، چنانکه يکي از راجههاي هندي کرسيئي براي آن حضرت فرستاده که پايه آن طلا و مرصع به جواهر بود که عيناً آن را با تسبيحي از ياقوت و تحف ديگر براي شاهرخ مرحمت فرمود. بايسنقرميرزا فرزند ارشد شاهرخ ميرزا ارادت خاصّي به حضرتش داشته است، چنانچه وقتي در مجلس هنگام دست شستن آن حضرت شاهزاده شخصاً طشت و آفتابهاي به حضورش آورد. بالاخره چون مدتي از توقف حضرتش در هرات گذشت با موافقت شاهرخ به کرمان عزيمت فرموده، پس از چندي فرزند خود شاه شمس الدّين محمّد را به نمايندگي خود در ماهان تعيين و امور آستانه ماهان را به وي واگذار و خود با دو فرزند ديگر شاه محبّ الدّين حبيب الله و شاه حبيب الدّين محبّ الله عازم دکن شد. شاه نورالله فرزند ديگر وي که از چندي قبل در دکن بود مهياي استقبال از پدر بزرگوارش گرديد، ولي سلطان دکن، سلطان احمد شاه بهمني به واسطه گرفتاري جنگ با هنود شخصاً از استقبال معذور بود، لذا عدهاي از اشراف و اکابر را در معيت شاه نورالله به استقبال فرستاد. آنان هنگام شرفيابي به حضور شاه خليل الله اضطراب خاطر سلطان را به واسطه هجوم هنود به عرض رسانيدند. آن جناب هنگام حرکت فيلي خواسته، محفّه بر آن بسته سوار شد و به طرف رزمگاه دو سپاه رفت و به عزم جنگ و غزا بر لشگر کفّار تاخت، هنود چون جنابش را ديدند از سطوت ملکوتي وي مضطرب و متحير شدند. مرتاضي که در ميان هنود بود فرياد برآورد که مردي که بر آن فيل سوار است داراي جنبۀ ملکوتي و رتبۀ روحاني است و ما را ياراي جنگ و غلبه بر او نيست. کفّار از گفتۀ وي مرعوب و فرار بر قرار اختيار نمودند، و سلطان احمد از آن مخمصه خلاصي يافت و بر دست شاه خليل الله بوسهها داده، آن حضرت را با عزّت و احترام وارد دکن نمود، و منزل و لوازم آسايش وي و همراهان را از هر جهت فراهم آورد و حضرتش تا هنگام رحلت در دکن توقف فرمود. جناب شاه خليل الله را چهار فرزند برومند بود: ۱ - شاه نورالله؛ ۲ - مير شمس الدّين محمّد؛ ۳ - مير محبّ الدّين حبيب الله؛ ۴- مير حبيب الدّين محبّ الله. شاه نورالله فرزند ارشد وي قبل از عزيمت پدر بزرگوارش به دکن به آن ولايت رفته و سلطان احمد از وي به اعزاز تمام استقبال و پذيرائي نموده، وي را بر همۀ عظماي شهر حتّي اولاد سيد محمد گيسودراز مقدم ميداشت. وي تا آخر حيات در دکن مقيم و در همانجا وفات يافت[i]. دوّمين فرزند شاه شمس الدّين را پدر هنگام عزيمت دکن در ماهان گذاشت و امور دنباله و آستانه را به وي محول نمود، و آن جناب پدر شاه تقي الدّين و جدّ شاه خليل الله ثاني قطب بيست و دوم سلسله نعمت اللّهي است که شاه خليل الله ثاني فرزند شاه تقي الدّين است، سوّمين فرزند جناب شاه خليل الله، محبّ الدّين حبيب الله است که موقع تولّد وي جدّش حضرت شاه نعمت الله دربارۀ وي فرمود: «شاه السند و شهيدالهند» و همين طور هم شد زيرا وي زمان اختلال اوضاع سلطنتي سلطان احمد بهمني و اختلاف آنان با هنود در محاربات شرکت نمود، عاقبت در قلعهاي موسوم به بيجارپور شربت شهادت نوشيد. چهارمين فرزند شاه خليل الله حضرت شاه حبيب الدّين محبّ الله است که به خلافت و جانشيني پدر بزرگوارش نائل آمد و بر مسند قطبيت پس از پدرش نشست. جناب شاه خليل الله در سال هشتصد و شصت در دکن رحلت و خلافت خود و امور سلسله را به فرزند ارجمندش جناب شاه حبيب الدّين محبّ الله محوّل فرمود. مدت تمکّن وي بر مسند ارشاد بيست و شش سال و سنين عمر وي بالغ بر هشتاد و پنج سال بود. مشاهير معاصر وي از علماء و فقهاء: از علماء شيعه: ۱ - شيخ ناصربن ابراهيم عاملي غنياثي صاحب حواشي علام؛ ۲ - ابن ابي جمهور شيخ محمد بن علي بن ابراهيم بن ابي جمهور؛ ۳ - ابوالعباس احمدبن فهد حلّي مشهور به ابن فهد. از اهل سنّت: ۱ - ابن حجر عسقلاني؛ ۲ - احمدبن علي ملقب به شهاب الدّين؛ ۳ - مقريزي احمد بن علي بن عبدالقادر ملقب به تقي الدّين. از عرفا و مشايخ عظام: ۱ - شيخ جلال الدّين مشهور به شيخ چندا؛ ۲ - خواجه مؤيد مهنه اي؛ ۳ - خواجه شمس الدّين محمّد از احفاد سلطان ابويزيد بسطامي؛ ۴ - شمس الدّين محمد شادکامي؛ ۵ - شمس الدّين محمّد روجي؛ ۶ - کمال الدّين عبدالرزاق سمرقندي؛ ۷ - شيخ مودود لاري. از سلاطين و امراء در ايران و هندوستان: در هند: ۱ - نظام شاه بهمني؛ ۲ - سلطان محمود بهمني. در ايران: ۱ - ميرزا شاهرخ بن امير تيمور؛ ۲ - ميرزا الغ بيک بن شاهرخ؛ ۳ - ميرزا شاه محمودبن بايسنقر. از شعراء و حکما: ۱ - مولانا طوطي شاعر؛ ۲ - سيمي شاعر؛ ۳ - شيخ محمد جامي شاعر برادر عبدالرّحمن جامي؛ ۴ - مولانا لطفي شاعر؛ ۵ - شرف الدّين علي يزدي اديب و شاعر.
[i] - مقبرۀ ايشان در شهر بيدر مي باشد که فاصلۀ آن از حيدر آباد يکصد و سي کيلومتر است و گنبد و صحن مفصل زيبا دارد، ليکن مخروبه شده است.
|
|||
|